انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :داستان کوتاه - سرنوشت
نویسنده :حانیه



زنی زیبا و نازا پیش پیامبر زمانش می‌رود و می‌گوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه.



پیامبر وقت دعا می‌کند و وحی می‌رسد او را نازا خلق کردم.



زن می‌گوید خدا رحیم است و می‌رود.



سال بعد باز تکرار می‌شود و باز وحی می آید نازا و عقیم است. زن این بار نیز به آسمان نگاه می‌کند و می‌رود.



سال سوم، پیامبر وقت، زن را با کودکی در آغوش می بیند. کودک از آن زن ... !!!



با تعجب از خدا می‌پرسد :بارالها، چگونه کودکی دارد؟! اوکه نازا خلق شده بود!!!؟



وحی می‌رسد: هر بار گفتم عقیم است، او باور نکرد و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت.



 



چه خوب بود اگر غم ها را در برابر رحمت الهی باور نمی‌کردیم...