انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :بهتـرین لبـاس عـروس
نویسنده :سپیده 313


66cc00;">بسمه تعالی

 
008000;">تا حال چنین عروسی ساده ای ندیده بودم... دور از هرگونه تجمل گرایی و ریخت و پاش...
اصلا شبیه عروسی های دیگر نبود...

مراسم در خانه عروس پایان یافته و طبق رسم شهر، نوبت آن بود که عروس به همراه چند زن، تا منزل داماد همراهی شود.
هرچه نگاه کردم زر و زیور و جواهراتی ندیدم...
اما به مناسبت عروسی، عروس فقط یک پیراهن نو پوشیده بود...
چادرش همان چادر قبلی و روسریش روسری قدیمی بود...
حتی کفش نخریده بود...

زیر لب گفتم: خدایا... مبادا عروسی من چنین باشد... بالاخره من هم مثل هر دختری آرزو دارم برایم عروسی مفصلی بگیرند و لباس عروسی بپوشم و خوش باشم...

غرق در این افکار بودم که سر و صدای زنانی که عروس را همراهی می کردند، مرا به خود آورد.

آنان از سادگی بیش از حد عروسی شگفت زده شده بودند.
بعضی می گفتند: دختر پیامبر و چنین مراسمی... خیلی عجیب است...
بعضی دیگر می گفتند: زهرا (علیها السلام) آن همه خواستگار پولدار داشت... پس چرا زن علی008000;">(علیه السلام) شد؟...
برخی دیگر در جواب می گفتند: قسمتش این طور بود... چه می شود کرد؟ لابد در پیشانی اش این طور نوشته شده بود...

یکی از زنان حرف خوبی زد: مگر چه شده؟ فاطمه 008000;">(علیها السلام) با اختیار خودش، از میان خواستگاران، علی 008000;">(علیه السلام) را انتخاب کرد. حتی پدرش او را مجبور نکرد...

گویی حرفهای زنان تمامی نداشت. میان همهمه زنان، صدای ناله ای کوتاه و ضعیف، توجه فاطمه 008000;">(علیها السلام) را به خود جلب کرد.
همین تک ناله کوتاه کافی بود تا روی قلب او تأثیر بگذارد. ناگهان ایستاد و لحظه ای به فکر فرو رفت.

شاید با خود می گفت: بیا و امشب برای رضای خدا برهنه ای را بپوشان... برای تو عفت و پاکدامنی بهترین لباس است...008000;">
لباسش را به آن زن فقیر بخشید و با لباس قدیمی اش قدم به منزل داماد گذاشت.

از کار او غرق در تعجب شدم. خدایا... او در شب عروسی اش لباسش را بخشید...
زن بیچاره، مثل آنکه دنیا را به او داده باشند، دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد و مرواریدی از اشک بر گونه اش غلطید.
اشک شوق زن فقیر، برای زهرا 008000;">(علیها السلام) بهترین هدیه بود.008000;">