انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :* ، یک شهید ، یک ستاره * ....( معرفی یک شهید)
نویسنده :ஜ۩حسین۩ஜ


حاج حسین بصیر سردار شهید از صنف آهنگران است که با رشادت‌ها و از خود گذشتگی‌های خود مقابل ظلم ستیزی دشمن که همچون آهن سخت بود ایستادگی کرد.

در شام غریبان عاشورای حسینی سال ۱۳۲۲ در یکی از روستاهای” فریدونکنار “به دنیا آمد. او اولین فرزند“محمد حسن بصیر” و سیده “سکینه طیبی نژاد" بود که در دورة ارباب و رعیتی به عنوان یک رعیت در زمین های ارباب کشاورزی می کردند.

بعد از اتمام دوره ششم ابتدایی نظام قدیم ترک تحصیل کرد و نزد یکی از بستگانش در «بابل» به آهنگری مشغول شد. در کنار این کار در امور کشاورزی به پدرش کمک می کرد.

اول شهریور ۱۳۴۱ برای انجام خدمت وظیفه به «تهران» اعزام شد و در آنجا به دلیل فعالیت های سیاسی و پخش اعلامیه های امام خمینی(ره) به پادگان منظریه قم تبعید گردید. شرایط سخت و دشوار خدمت سربازی را در اول شهریور ۱۳۴۳ به پایان رساند.

در دوم مرداد ۱۳۵۰ در شرکت باطری سازی وزارت جنگ در تهران مشغول به کار شد ولی به علت فعالیتهای سیاسی در اول مهر ۱۳۵۳ اخراج گردید. به دنبال آن به زادگاهش «فریدونکنار» بازگشت و مشغول آهنگری شد. مدتی بعد به کمک پدرش یک کارگاه ساخت در و پنجره آلومینیومی راه اندازی کرد و مشغول کار شد.

سپس در بیست و هشت شهریور ماه ۱۳۶۲ در منطقه جنگی به عضویت رسمی سپاه پاسداران در آمد. از آن پس فرماندهی گردان یا رسول (ص) لشکر کربلا را عهده دار شد. یکی از همرزمانش می گوید : به ندرت لباس فرم سپاه را می پوشید و اکثر وقت ها لباس خاکی بسیجیان بر تن داشت. روزی در قرارگاه با فرماندهان عالی رتبه جنگ مانند محسن رضایی و علی شمخانی جلسه داشت. مشاهده کردم که با همان لباس خاکی بسیج می رود تا در جلسه شرکت کند. گفتم بهتر نیست تا لباس فرم سپاه را بپوشید ؟ در جوابم گفت : فرزندم ! من این لباس را دوست دارم و به آن افتخار می کنم و از خدا می خواهم که همین لباس را کفنم قرار دهد. دوست دارم لباس رزم کفنم شود و در آن روز بزرگ که همه در پیشگاه محبوب سرافکنده می ایستیم در قافله پر شور شهیدان سربلند بر حریر خویش مباهات کنم.

او همچون تمامی سرداران گمنام جنگ متواضع و فروتن بود. وقتی که عنوان و سمت وی در جبهه سوال شد، گفت : «مثل رزمندگان بسیجی من هم دارم می جنگم»

حاج بصیر در سال ۱۳۶۶ در عملیات کربلای ۱۰ در ارتفاعات برفگیر ماووت حضور داشت.
سرانجام در دوم اردیبهشت ۱۳۶۶ در شب عملیات کربلای ۱۰ بر فراز ارتفاعات ماووت خمپاره ای بر سنگر او فرود آمد و حاج حسین بصیر در سن چهل و پنج سالگی بعد از هفت سال حضور مستمر در جبهه های نبرد به شهادت رسید.
پیکر شهید حاج حسین بصیر در میان انبوه جمعیت سوگوار تشییع و در گلزار شهدای «فریدونکنار» به خاک سپرده شد.

خاطراتی از شهید حاج حسین بصیر

سال ۶۴ جهت آموزش غواصی به منطقه بهمن شیر رفته بودیم.

حاج بصیر که فرمانده گردان یا رسول(ص) بود، هنگام آموزش غواصی در فصل زمستان، خودش برای همدردی با ما، گاهی لباس غواصی می پوشید و داخل آب می رفت.

مهمتر اینکه، آن بزرگوار پس از اتمام آموزش، به محل تعویض لباس و استحمام می رفت و آنجا آب گرم درست می کرد؛ سپس آن را با دستان مبارک خود بر سر و تن ما می ریخت.
عملیات انجام شد. پس از اینکه خط را شکستیم، یک سنگر عراقی در سمت راست ما (همجوار با لشکر ۳۱ عاشورا) با پدافند قایق ها را تهدید می کرد. حاجی با یک آرپی چی، آن بعثی را از نابود کرد و جان بچه ها را نجات داد.

پس از اینکه کار ما غواص ها تمام شد، ماموریت گردان یا رسول(ص) هم به اتمام رسید.

حاجی احساس کرد که غواص ها به علت وجود آب در لباسشان سردشان شده است.

به همین دلیل، خودش چراغ قوه برداشت و به سنگرهای اجتماعی عراقی ها سرکشی کرد و لباس عراقی ها را برای ما آورد تا بپوشیم و سرما نخوریم. او می گفت: «لباس را بپوشید، فدای شما بشوم»

************

قرار بود از هفت تپه به غرب کشور جهت انجام عملیات اعزام شویم.

ما جزو نیروهای گردان عاشورا از تیپ یکم لشکر ۲۵ کربلا بودیم.

حدود یک هفته قبل از شروع عملیات کربلای ۱۰ در منطقه ماووت عراق، گردانمان آماده حرکت بود.

آن شب، حاج بصیر به جمع گردانمان آمد و دقایقی را برای رزمنده ها سخنرانی کرد. او قبل از شروع سخنرانی، به لحنی عاشقانه و غریبانه زیارت امام حسین (ع) و اصحاب و اولادش را بر زبان جاری ساخت.

حالات عارفانه حاجی همه رزمنده های گردان را تحت تاثیر خود قرار داد؛ به طوری که اشک از چشمانشان جاری شد.

انگار که حاجی آخرین کلام و وداع خودش را با همسنگرانش نجوا کرد. گوئی که جان در قالب تن خسته‌اش برای پرواز بی‌قراری می‌کرد.

حاجی بالاخره در همان عملیات شهید شد. او پس از سال ها مجاهدت و مبارزه شجاعانه مزد این تلاش و مبارزه را دریافت نمود.

************

وصیت نامه شهید حاج حسین بصیر

بسم الله الرحمن الرحیم

بنام خدا، خدایی که به ما جان داد، حیات بخشید و ما را به وجود آورد.

شکر می‌کنم در این مقطع زمانی، فردی هستم که گر چه شاید گناهکار باشم ولی در جایی هستم که رزمندگان عزیزمان در این مکان مقدس حضور دارند. شهدایمان هم در اینجا حضور داشته‌اند. ما در کنار رزمندگان عزیز هستیم و من خودم را قطره‌ای می دانم از دریای بیکران رزمندگان.

خود را رزمنده به حساب نمی آورم؛ چرا؟ برای اینکه جرأت ندارم که بگویم یک رزمنده هستم…
انسان موقعی می تواند خود را یک رزمنده به حساب آورد که بتواند واقعاً با درون خودش بجنگد یک آرپی جی زن اول باید آر پی جی را به نفس خود بزند . یک آرپی جی زن اولین شلیک را باید به خودش ، نفسش، بکند تا بتواند شلیک های بعدی را به دشمن نابکار، بعثی متجاوز ،داشته باشد آن موقع است که آر پی جی زن یک رزمنده است و اینهایی که بیشترین تلاش را در جبهه می کنند و انشاء ا… توانستند سرباز واقعی امام زمان (عج) باشند همین کار را کرده اند. اولین شلیک را بر نفسشان انجام داده اند؛ اولین گلوله را بر نفسشان زدند آری اینگونه عمل کردند تا به مطلب رسیدند، شهید باقری را می گویم، شهید اسماعیل شیرزاد را می گویم، شهید اسماعیل نجات بخش را می گویم. محسن آقا برابرنژاد را می گویم. امینی را می گویم، محمد عباس زاده و محمد تیموری و دیگر شهیدانمان را می گویم … ما باید ادامه دهنده واقعی راه این عزیزانمان باشیم ما باید پیرو واقعی مکتبشان باشیم.

********

به امید گوشه چشمی….

اللهم صل علی محمد و آل محمد

ما تا ظهور ایستاده ایم

اللهم عجل لولیک الفرج
افسران - * یک شب ، یک شهید ، یک ستاره * ....(هرشب معرفی  یک شهید)