انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :**داستـان به رنـگ خـدا**
نویسنده :mohadeseh


800080;">dda0dd;">سلام قرار شد داستانی واقعی و هشت قسمته رو براتون بذارم
dda0dd;">هرروز ی قسمت چون طولانیه از دستش ندید:)
dda0dd;">****

000080;">add8e6;">*قسمت اول*
000080;">add8e6;">من دختربی حجابی بودم که مدام تو فکر تیپ زدن و...درس و خوشگذرونی و... بود و فقط یکی دوبار که بچه بود رفته بود گلزارشهدا, چه میدونست شهید چیه و کیه
add8e6;">فکر میکرد شهید مثل بقیه که میمیره اونم مرده
add8e6;">دختری که هرگناهی میکرد اما شبا قبل از اینکه بخوابه حتما زیارت عاشورا میخوند دختری که هرگناهی مرتکب میشد و خیلی بدحجاب بود و نمی فهمیدچه فرقی بین نامحرم و محرم هست،اما همه سعیشو میکرد همیشه نمازاول وقت بخونه
add8e6;">دختری که از آدمهای مذهبی بدش می اومد
add8e6;">مغرور بود و بی فکر
add8e6;">شاگرد ممتاز دانشگاه
add8e6;">پشت کنکور میمونه،اما به مشکل
add8e6;">برمیخوره
add8e6;">وقتی رفت دانشگاه،مقنعه اش خیلی عقب بود و موهاشو فرق میزد
add8e6;">قبل از اونم تو دبیرستان موهاشو فشن میزد و میرفت آرایشگاه موهاشو باتیغ مدل فشن کوتاه میکرn
add8e6;">وقتی رفت دانشگاه جزو خوشتیپ دانشگاه میشه و دخترای خودش طنازی میکرد و مغرور بود . آخه تک دختر بود که بعد از شش پسر بدنیا اومده بود,به هیشکی محل نمیذاشت
add8e6;">یه روزی می بینه دانشگاه داره اسم مینویسه ببره شلمچه،اینم فکر میکرد شلمچه یه بیابون اما کنجکاو شد بره.اما مهلتش تموم شده بود و بلاخره جز آخرین نفرایی بود که بهش اجازه دادن اسم بنویسه
add8e6;">اولش خانوادش اجازه ندادن ،اما بلاخره راضی شدند
add8e6;">آخ که چقد تو اتوبوس تو راه شلمچه این دختر اخمو و پست و بداخلاق بود از شهرشون که حرکت کرد تاخود اهواز خواب بود
add8e6;">وقتی بیدار شد دید یه خانم محجبه داره تو اتوبوس یه کارت دعوتایی میده دست بچه ها و میگه رو هرکارت دعوت اسم یه شهید نوشته شده و شما باید یدونه ازاین کارت دعوتارو بردارید و معنیش اینه که همون شهیدی که اسمش رو کارت نوشته شده همونم شمارو به این سفر دعوت کرده
add8e6;">یه دخترمحجبه پیش اون دختر نشسته بود اسمش لیلا بود (اسم اصلی همان دختر نیست) وقتی کارت دعوتا رو جلو گرفتن که لیلا یکیشو برداره،وقتی کارت دعوت برداشت نوبت رسید به اون دختر بی حجابه... یه لحظه انگار قند توی دلش آب شد دست کرد تو پلاستیک و یه کارت دعوت به اسم حضرت ابوالفضل درآورد
add8e6;">تو همین حین یدفعه لیلا گریه میکنه و میگه من عاشق شهیداحمدی روشن هستم و حالا هم رو کارت دعوتی که برداشتم نوشته شهید احمدی روشن
add8e6;">عاطفه هم وقتی اینو شنید نگاه به کارت دعوت خودش کرد دید نوشته:
add8e6;">شهیدمحمدرضا تورجی زاده
add8e6;">به هرکی گفت این شهیدمیشناسید گفتند نه
add8e6;">اینم عصبانی میشه و کارت دعوت میندازه تو یه کیف که کنارصندلیش بود و تو دلش به خدا میگه:
add8e6;">منو کشوندی اینجا که چی؟؟؟؟هان؟؟ کشیدیم که جلو این دختر محجبه رسوام کنی؟؟؟ من اگه شانس داشتم مثل اون دختر محجبه یه شهید معروف دعوتم میکرد,نه اینی که معلوم نیست کیه