انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :فدائیان زهرای مرضیه سلام الله علیها
نویسنده :ஜ۩حسین۩ஜ


شب هنگام به میدون مین رسیدیم . منطقه صعب العبور بود. دستور استراحت دادند تا بچه ها کمی سرحال بیایند. هر کی مشغول یه کاری بود که یه دفعه صدای شلیک ممتد اسلحه ها بچه ها رو زمینگیر کرد. فرمانده گروهان بلند شد و گفت: عراقیا فهمیدن که می خوایم عملیات کنیم، دارن از هر طرف گلوله می ریزن. بچه ها پرسیدن پس حالا چیکار کنیم؟ گفت: متوسل بشین به بی بی فاطمه(س) . دعا کنین بارون بیاد.

همه انگار که راه رو پیدا کرده باشن شروع کردن به گریه و استغاثه به خانوم(س).

یه ربعی نگذشته بود که ابر سیاهی بالای سر همه مون رو گرفت. از تعجب خشکمون زده بود که تو اون هوا ، ابر بالای سرمون چیکار می کنه؟!!

فرمانده گروهان که از خوشحالی گریه می کرد گفت: یادتون باشه که از فاطمه(س) دست بر ندارین. هر وقت گرفتار شدین و دیدین کسی جوابتون رو نمی ده امام زمان (عج) رو به جون مادرش قسم بدین، بی جواب نمی مونین....


یه مقدار که رفتیم راه رو گم کردیم. هر طرف که می رفتیم به جایی نمی رسیدیم. همه ناراحت و مستاصل شده بودن. منتظر کمک و راهنما بودیم. گرمای هوا و خستگی راه همه رو کلافه کرده بود. تو همون موقع، یکی از بچه ها یه پوکه فشنگ رو بر داشت و باهاش رو زمین نوشت "یازهرا".

عادتش بود. هر وقت مشکلی براش پیش می اومد به خانوم (س) متوسل می شد. زیر لبش یه چیزهایی رو زمزمه می کرد. اشک از چشاش سرازیر بود.

به بچه ها داشت نگاه می کرد. همه با لبای خشک و ترک خورده حیران و سرگردان بودن.

پوکه رو برد تا نقطع عبارت رو بذاره و "یازهرا" کامل بشه که یه دفعه صدای ماشین بچه های مهندسی - رزمی به گوشمون خورد. اشک بچه ها از این حرکت در اومده بود.

یه بار دیگه بی بی (س) همه مون رو نجات داده بود.

 

افسران - فدائیان زهرای مرضیه سلام الله علیها