عمر، همچون ریز باری است
و زمان
بلند و غمگین و خسته کننده.
باران، صورتت را لمس میکند
و قطرات آن، پیراهن خیسم را به تحلیل میبرد.
زمان
تمایز میان دستهای من
و سبز پرتقال دستهای تو را درک نمیکند
اما انگورها به زمین باز خواهند گشت.
تا همیشه، زمان جاری است
و به شوق از میان بردن غیبت غروب
باران، به روی غبارها خواهد بارید.