انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :یاد دارم یک غروب سرد سرد می گذشت از کوچه ما یک دوره گرد
نویسنده :مهتاب1


http://daneshschools.com/gs/wp-content/uploads/2012/02/001.jpg

ffff00;">یاد دارم یک غروب سرد سرد
ffff00;">می گذشت از 000000;">کوچ000000;">ه ما ffff00;">یکffff00;"> ffff00;">دوره گرد
 
ffff00;">دوره گردم  ffff00;">کهنه ffff00;">قالی می خرم
ffff00;">دسته دوم ،جنس عالی می خرم
 
ffff00;">گرنداری،کوزه خالی می خرم
ffff00;">کاسه وظرف سفالی می خرم
 
ffff00;">اشک درچشمان بابا حلقه بست
ffff00;">عاقبت آهی 000000;">کشید ffff00;"> و بغضش شکست
 
ffff00;">اول  ffff00;">ماهffff00;"> است و نان درخانه نیست
ffff00;">ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
 
ffff00;">سوختم ،دیدم که بابا پیربود
ffff00;">خواهر کوچکترم دلگیربود
 
ffff00;">بوی نان تازه هوشم را ffff00;">برده بود
ffff00;">اتفاقاً مادرم هم روزه بود
 
ffff00;">خم شد ،آن قامت افراشته
ffff00;">دست خوش رنگش ترک برداشته
 
ffff00;">مشکل ما درد نان تنها نبود
ffff00;">فکر می کردم
 
ffff00;">بازآواز درشت دوره گرد
ffff00;">پرده اندیشه ام را پاره کرد
 
ffff00;">دوره گردم دارقالی می خرم
ffff00;">دسته دوم جنس عالی می خرم
 
ffff00;">خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت
ffff00;"> آقا سفره خالی می خرید؟

...تو کجایی سهراب...
 
000000;">...آب را گل کردند000000;"> ، چشمها را بستند000000;"> 000000;">و چه با دل کردند000000;">...
 
 
000000;">...زخمها بر دل عاشق کردند000000;">...
 
000000;">...خو000000;">ن به چشما000000;">ن شقایق کردند...
 
000000;">...تو کجایی سهرا000000;">ب که همین نزدیکی 000000;">عشق را دار زدند...
 
000000;">...همه جا سایه دیوار زدند...
 
000000;">...ای سهراب کجایی که حالا دل خوش مثقال000000;">ی 000000;">است...
 
000000;">...د000000;">ل خوش سیری چند...
 
000000;">...ص000000;">بر کن سهرا000000;">ب...
 
000000;">...گفته بودی 000000;">قایقی خواه000000;">ی ساخت000000;"> ، قایقیت جا دارد...
 
000000;">...منم از همهمه اهل زمین دلگیرم...


ffff00;">آدمک خسته شدي از چه پريشان حالي؟
ffff00;"> پاسي از شب که گذشته است چرا بيداري ؟

ffff00;">آن دو چشم پر غم را به کجا دوخته اي ؟
ffff00;">دلت از غصه سياه است چرا سوخته اي ؟

ffff00;"> تو که تصوير گر قصه ي فردا بودي
ffff00;"> تو که آبي تر از آن آبي دريا بودي ،

ffff00;"> آدمک رنگ خودت را به کجا باخته اي ؟
ffff00;"> کاخ اميد خودت را تو کجا ساخته اي ؟

ffff00;">آخرين بار که بر مزرعه من باريدم،
ffff00;">روي دستان تو من شاپرکي را ديدم

ffff00;">  تو چرا خشک شدي، او چرا تنها رفت ؟
ffff00;">من که يک سال نبودم چه کسي از ما رفت ؟

ffff00;"> اين سکوتت که مرا کشت صدايي تر کن
ffff00;"> اين منم آبي باران تو مرا باور کن ،

ffff00;"> باور از خويش ندارم که چنين مي بارم
ffff00;"> بگذر از اين تن فرسوده کز آن بيزارم....

دیشب باز دل راشڪستۍ...
اما اینبار تمام توان براۍ جمع ڪردن تیڪه های شڪسته دل ڪافۍ نبود...
ڪم آوردن...
جاڹ ڪَندن...
دست وپازدن....
بیچاره دل...
ڪه دراین تلاش  بیشتر خردشد
اما
چه ڪردۍ؟؟؟؟
تنهاباگلایه ها نمڪ بززخم زدن
نمۍدانم شاید درشهرتان شڪسته هارا بانمڪ بهم می چسبانند....
درشهرماڪه با اشڪ .......
اگرگذرت برشهرما اُفتاد باچتر بیا
هواۍ شهرما همیشه بارانۍست!