ffff00;">کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد...
ffff00;">ندا آمد بر در خانه ام بیا، آنقدر بر در بکوب تا در به رویت وا کنم...
ffff00;">وقتی بر در خانه اش رسیدم
ffff00;">هر چه گشتم در بسته ای ندیدم!!
ffff00;">هر چه بود باز بود...
ffff00;">گفتم: خدایا بر کدامین در بکوبم؟؟؟؟
ffff00;">ندا آمد: این را گفتم که بیایی...
ffff00;">وگرنه من هیچ وقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم!
ffff00;">کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک...
ffff00;">"مهربان خدایم دوستت دارم"...