انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :مرداب(بعد از مدت ها...اینک، ارتش!)
نویسنده :ارتش تک نفره
006400;">هو الحق
من به پایان خودم نزدیکم...
من همان مردابم که نشسته تنها
نه دلش منتظر و
نه کسی چشم به راه
و نه خود بی تابم...
من و درد غربت
و شبی بی پایان
من به پایان خودم نزدیکم
غرق یک اندوهم
که سیاه و مشکوک
تنِ خونسرد مرا، می بلعد...
مرگ در یک قدمیست
ترس، نفس تنگ و خبیث،
پی یک هشدار است
که بلرزاند
تنِ منحوس مرا
و شرارت، چه پلیدانه پیِ
یک نگاه کج من می گردد
من همان مردابم
که فسرده ست تمام تن او
و مریض است بندبند دل او...
و نه از مرگ نه از حزن
نه شرارت نه تردید و نه وهم
با کی نیست...
من خودم تاریکم، سردم
نام من دلهره است
من همان مردابم
ارتش تک نفره