انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :در سرزمین کوچک من
نویسنده :ابن حسن



گرگ گرسنه با تن خون آلودش از خاکریز کنار جاده می رفت و زوزه می کشید:
«من گرگ ها را بدنام کرده ام
پایش لغزید و زمین خورد. روی خاک غلطید و با زبان٬ خون های تازه را لیسید.
سراسر شب را راه رفته بود٬ تنها برای آنکه شاید گرگ سان بمیرد. تنها برای آنکه نمی خواست سحرگاه٬ شخم زن ها و حاشیه گردان قلعه٬ جسدش را بیابند و بر درخت خشکی بیاویزند و بچه ها  سنگ بر او بیاندازند.
زبانش به روی خاک افتاد و آرام دراز شد.
سپیده می زد و او هنوز زنده بود٬ صدای پای رهگذری را شنید.
« در این تاریک روشن صبح٬ این رهگذر تنها کجا می رود؟»
صدای پای رهگذر نزدیک تر شد و گرگ خودش را جمع کرد.
صدای پای رهگذر باز نزدیک تر شد و گرگ از نیروی نهیب زن درون استمداد جست.
رهگذر به موازات او رو جاده گام بر می داشت. گرگ  دندان هایش را به سینه ی صبح سایید:
«این طعمه برای من بود اگر بزدلی نکرده بودم
«وای که من چه گرگ ها را بدنام کرده ام
صدای پای رهگذر دور شد و گرگ پیر چشم ها را بست. یک «آه» از ته قلبش جوشید و راه گلو را گرفت.

 
صفحه ۲۸-۲۹
از داستان «بدنام»
نادر ابراهیمی
دانلود کتاب در سرزمین کوچک من