انجمن یاران منتظر
عنوان موضوع :وچقدر این روزها آغوشت را کم می آورم
نویسنده :یاسی


ff0000;">مادر.....!!!
مادر.!مانده ام سخت عجب کز چه سرایم وصفت
عاجزم،حتی از نوشتن اسمت!
مادر.!بگذار حقیقتی را که سالهاست
درسینه کوچک تنهائیم به حبس کشیده ام
را ، به دریچه آزادی اندازم
ودر صحن
آسمان رنگی زندگیت
دراوج
به پرواز درآورم
تا
نغمه ای را که از بند بند وجودش
بیرون می جهد،
به رقص وادارم
تا برایت بسراید
که ای عزیزتر از جان!!!
ای مادر مهربان
از صمیم قلب دوستت دارم!
مادر، نگاه کن چه غریبانه است،
این سفره ی کوچک ما!
اما باورکن که در دل کوچکمان
بزرگترین سفره ی دنیا
در مقابل نگاهمان پهن است
زیرا
نگاه گرم و محبتانه تو با ماست
زیرا
این دست آشناوپرمهرتوست
که لقمه را در دهانم می گذارد.
راستی!!!یادت می آید،
تازه فهمیده بودم که بهشت زیر پای مادران است؟
دلم می خواست بدانم که آیا
زیر پای تو هم هست؟
یادت هست که سوالت کردم!!!
می شود پاهات را بلند کنی تا
من هم بهشت زیره پایت را ببینم؟
وتو خندیدی...
ومرا سخت در آغوش گرفتی
وخندهایم به فریاد
خنده هات ،
فریاد زدند...
دستی از محبت بر سرم کشیدی
و مرا در آغوشت گرفتی
ومعنی «بهشت
زیر پای مادران است»
را با زبانی
کودکانه برایم گفتی،
و هردویمان خندیدیم.
من خوشحال از اینکه
در آغوشم گرفتی،
وتو شاد!
از اینکه مرا
خوشحال می دیدی...!
 
ff0000;">                     مادر عزیزم دوستت دارم
                                    
ff0000;">                                  پاییز 76