آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
تن و تانگ
دوشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۱ ۰۷:۳۹ بعد از ظهر
[#5]
|
||
عضو
شماره عضویت :
3401
حالت :
ارسال ها :
977
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
200
اعتبار کاربر :
1499
پسند ها :
144
تشکر شده : 243
|
ساعت ۳ بعد از ظهر به سپاه قائم شهر رسیدیم که جمعیت بسیار زیادی در آن جا موج می زد.
از شهر های سواد کوه، کیا کلاء و منطقه ی جاده نظامی و اَرَطِه نیرو های اعزامی از راه می رسیدند. تعدادی زیادی از طلاب حوزه ی علمیه ی کوتنا و رفقای حوزه ی علمیه ی قم هم آمده بودند و شمار عمامه به سر بسیار چشم گیر شده بود!. نیم ساعت بعد، نیرو ها را به صف کرده، از محوطه ی سپاه خارج شدیم و چنان جمعیتی در طول مسیر بودند که، برای جلو رفتن به دشواری می بایست به زحمت قدم بر می داشتیم!. بعضی از خانواده های جویباری را می شناختم که برای بدرقه ی عزیز شان تا به قائم شهر آمده بودند. گویا خیلی بی قرار بودند که نمی خواستند مجال دیدار های آخرین را از دست بدهند!... در میدان طالقانی و آخرین خدا حافظی ها، هوا بارانی شده بود و باعث شد که خیلی زود سوار ماشین ها بشویم. دوستان طلبه سعی کردند که با هم باشند و لذا یک گروه ۲۰ نفره سوار یک مینی بوس فیات شدیم که کاش این کار را نمی کردیم!. لاک پشت هم از او جلو می افتاد!. همه ساعت ها قبل به پادگان اعزام نیروی شهید رجایی در چالوس رسیده بودند، ما ساعت ۱۱ شب رسیده بودیم.... |
||
|