تا دست راستش را جلوتر برد تازه یادش افتاد
بغضش گرفت و اشکش جـــاری شد
لبخند حضرت عشق را میدید و زیر لب میگفت :
رحم الله عمــــی العباس ....
بغضش گرفت و اشکش جـــاری شد
لبخند حضرت عشق را میدید و زیر لب میگفت :
رحم الله عمــــی العباس ....
آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
عاشقی
جمعه ۶ دی ۱۳۹۲ ۰۸:۳۳ بعد از ظهر
[#1]
|
||
تا دست راستش را جلوتر برد تازه یادش افتاد
بغضش گرفت و اشکش جـــاری شد لبخند حضرت عشق را میدید و زیر لب میگفت : رحم الله عمــــی العباس .... |
|||
|