آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
مهمان ويژه صندلي داغ : «زينب سادات»
شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۳ ۱۱:۱۹ بعد از ظهر
[#8]
|
||
بانو
شماره عضویت :
32
حالت :
ارسال ها :
334
محل سکونت : :
تهران
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
180
اعتبار کاربر :
2033
پسند ها :
388
تشکر شده : 433
|
نوشته شده توسط : جمعه موعود » به به سلام سادات روم تبریک میگم و علیکم السلام سادات ممنون :) چ سعادتی نصیبتون شده اخه جمعه میخواد ازت سوال بپرسهبله خب خیلی منت بر سر بنده گذاشتیدو شرکت کردید و اما سوال تاحالا تو جمع ضایع شدی؟ بله آخرین بار کی بوده و برای چی؟ جمعه..هه منظورم همین جمعه که گذشت دیروز حرم سیدالکریم علیه السلام بودم یه آقای خادم با کفش اومده بود روی فرش های مصلی اومدم با عصبانیت گفتم ببخشید شما که متولی هستید چرا با کفش میاید رو فرش ..واااااااای آبروم رفت پیش دوستامو زائرا گفت خانوم محترم اینها پاپوش هست که خادمین میپوشن منم مثل ندید بدیدا نمیدونستم که خلاصه چادرمو کشیدم جلو ترو گفتم ببخشید رفتـــــــــــــــــم به همین راحتی شوخترین: پسرودخترروم راستش خیلیـــــــــا اما هـــستیه عزیزم و آقا سرباز گمنام فعال ترین: پسردخترروم بازم خیلیا اما منزه جان(انجمن)و آقا مهدی313(چت روم) باحالترین: پسردخترروم پسر بنده معافم از گفتنش....اما دختر همه دخترا باحالن با جنبه ترین: پسردخترروم باور کنید نمیدونم دقیق آروم ترین: پسر دخترروم هدی خانوم و آقـــاسید110 مودب ترین: پسر دخترروم بیشتریا مودبن اما بجز بعضیاااا راستشو بگو وقتی ناظر انجمن شدی چ حسی داشتی عایا احساس غرور بهت دست داده؟خخخخ راستش نه والله اما تازه میگم بنده خدا منزه و آقا ادمین ..عجب کار سختیه هاا میدونم سخته هااا اما کسی ک رو صندلی داغ میشینه باید خودش و اماده هر جور سوالی کنه حالا با این شکلکا ی داستان بساز ببینم بلدی یکی بود یکی نبود زیر گند کبود چند تا دایره زرد زندگی میکردن 1یکیشون بیچاره همیشه شرمنده بود هی آدما رو اذیت میکردو بعد میگفت وای شرمنده ام ..! 2 یکیشون همیشه وقتی کم میورد سوت میزدصداش کر کرده بود گوش بچه های رومو 3 این یکی یبار مثل من باسوالای سخت آقای جمعه روبرو شده بود و اینشکلی شد 4 این دوتا هم اون که چماغ دستشه شخصیه که روی صندلی میشینه و اون یکی آقای جمعه که همیشه بخاطر سوالای سختشون کتک میخورن 5 این دایره زرد اسمش زینبه بیچاره داره گریش میاد بخاطر اینکه بلد نیست یه داستان درستو درمون تحویل بده 6 درمورد این راویه داستان نظری نداره 7 و انتهای داستانمون آخیـــــــــش تموم شد قصه ما به سر رسید آقای جمعه به هدفشون نرسید فعلا همین سوالاتو جواب بده تا بازم تشریف بیارم خخخخخخخ خواهش میذارم داستان نپرسید ممنون از حضورتون بزرگوار بابت داستان شرمنده انقدر بیمزه بود :( و اینکه داخل کادر ها نوشته های آبی پاسخ بنده به سوالاتون هست |
||
|