آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
دلتنگ کسی که باشی بهار بیاید یا نیاید هیچ فرقی نمیکند...دلم پاییز می خواهد
دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۳ ۱۰:۵۶ قبل از ظهر
[#1]
|
||
برای تو می نویسم غریبه ی آشنای دلم
نمیدانم واژه ها را چطور پشت هم بچینم تا بتواند عمق دلتنگی را نشان دهد... هرچند حرف اگر حرف دل باشد خودش بهتر میتواند راهش را پیدا کند و واژه ها را مرتب کنار هم میچیند... راستی این 3 نقطه چیست؟انگار هر وقت کم می آوریم و حرفی برای گفتن نداریم یا می خواهیم لب فرو بندیم از 3 نقطه استفاده میکنیم. نمیدانم چرا بعد هر سطری یا جمله ی که 3 نقطه ... را میگذارم حرفهای دلم تمامی ندارد.انگار 3 نقطه های دلم هم میخواهد به تو اوج دلتنگی و اه را نشان دهد... چرا دل میگیرد؟چرا دل تنگ میشود؟ صبح، قبل از آنکه از خانه بیرون بروم، مدادی بر می دارم و روی یک تکه کاغذ طرحی از یک لبخند می کشم. آنوقت پشتش را تف می زنم و می چسبانم روی لبهایم. هر کس چیزی گفت، هر کس حرفی زد، هر کس نگاهی کرد، هر کس نزدیک شد، رویم را بر می گردانم و کاغذ را نشانش می دهم. کاغذ تف مالی شده تا عصر خشک می شود و شل می شود و نمی دانم دقیقا چه وقتی می افتد و گم و گور می شود و من می مانم و غروب و شب و لبهای بدون لبخند کاغذی… و غیر قابل تحمل می شوم؛ برای خودم، برای دیگران. فردا صبح، دوباره مداد را بر می دارم و دوباره لبخند تازه ای می کشم و دوباره با تف به روی لبهایم می چسبانم. می دانم… یک روزی بالاخره یا مداد به انتها می رسد، یا کاغذ تمام می شود، یا تف هایم می خشکد… و من می مانم و خشک و هیچ و خالی. |
|||
|