آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
حــرف دل کــربلا رفتــها
پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳ ۰۵:۴۰ بعد از ظهر
[#3]
|
||
بانو
شماره عضویت :
106
حالت :
ارسال ها :
2493
محل سکونت : :
جهرم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
428
دعوت شدگان :
7
اعتبار کاربر :
8183
پسند ها :
1684
تشکر شده : 2732
|
بسم رب الحسین علیه السلام
میدانی اربــــــــــــابـــ ــــــ ! خیلـــــــــی دورتر ها آن وقت ها که هنوز تـــــــــو را نمی شناخت به هر بهانه ای بازی در می آورد! بعد ها تـــــــــو آمدی بر سرش دست کشیدی و او هم آرام شد... اما این روزها با این که هستی... نمیدانم این بازی هایش برای چیست..! دلــــــ ـــم را می گویم ... ! امروز باز هم تیـــــ ــــــر می کشید...!میـــــــــخ دلــــــ ـــم را خوب کوبیده ای هنوز هم یاد و خاطرات حریم با صفایت در دلم تیــــــ ـــر میکشد ... میدانی ؟ اصلا من فکر میکنم که تو یک دل داشتی و آن را به خدا دادی خـــــــــدا هم عـــــــــاشق تـــــــــو شد و دل همه را برد برای تـــــــــو... دلم مانند کودکی بهانه ات را میگیرد دیگر از دستش عاصی شده ام نمیدانم چگونه رامش کنم...! مدام میگوید و یاد آوری میکند و بی قراری میکند ... دقیقا مانند همین حالا که میگوید : روزی آرزوی رفتن به کربلا را داشتم و با نوای "بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربـــــــــلا " عشقبازی می کردم و نامم را هم گذاشته بودم مجـــــــــنــ ــــــون حســـــــین... کربلا شده بود بهانه ی اشکهای من در خفا و پنهانی و دلیل بغض های دائمی ام گذشت و گذشت و تا چشم باز کردم و دیدیم روبروی شش گوشه سلام میدادم ناممان از مجنون حسین به زائرحسین تغییر کرد و ای کاش نمی کرد و نمی کرد.... از کربلا برگشتم و دنیایم تغییر کرد...فکر می کردم کربلا رفتن آرامم می کند التیام درد های کربلا نرفتنم خواهد شد که اشتباه کردم... حالا روزها و شبهایم از کربلا رفتن درد می کشم ... از خیمه گاه دیدن و هروله در بین الحرمین آه می کشم... گاهی آنقدر درد کربلا رفتن آزارم می دهد که با خودم می گویم کاش نمی رفتم و نمی دیدم... کربلا رفته ها می دانند چه می گویم... کاش می دانستم کربلا رفتن سخت تر از کربلا نرفتن است کاش می دانستم بین الحرمین دیدن دردش بیشتر از بین الحرمین ندیدن است... ... برای دل تمامی کربلا رفته ها ... یکـــــــــ کـــــــــربـــــــــلا ببـــــــــر مـــــــــارا اربـــــــــابـــــــــ ... دلم می خواهد با تمام وجود فریاد بزنم "امیـــــــــری حسیـــــــــن و نعـــــــــم الامـــــــــیر" تنها جایی که آرامم میکند خیمه های عزایت است این روزها حس می کنم جسمی هستم بی روح... گیج و منگ و مبهوت... جسمی سرگردان که هیچ از اطرافش نمی فهمد الا عـــــــــــ ـــــشق دلم ذکر تو روضه های تو حریم تو و اصلا خود تورا میخواهد ... حال دل خودم را که میبینم گیج تر میشوم دلم به لرزه مینشیند اربـــــــــابـــــــــ ...! ؟ وقتی این است حال دوستداران تو حالی که از دوری تو به جنون می افتد داد میزند و ناله میکند و در آخر از تب و تاب می افتد ... پس بر دل زینب تو چه گذشت ؟؟؟ چهـــــــــل روز؟ یا چهـــــــــل ماه ؟ یا چهـــــــــل قرن ؟ اصلا مگر میگذشت زمان برای بانو ای آشنای دردهای بزرگ یـــــــــا زینبـــــــــ ای مقتـــــــــدای عشـــــــــق دلــــــ ـــم از سنگینی غم های دلت عزا دار است ... یاد تو که می افتد یاد دل تو فقط دل تـــــــــو همین برایش کافیست که باز هم عاصی شود و مرا دیـــــــــوانـــــــــهـ ــــــــ کند ... بانو ... دلم نیمی از غم های دلت را حس میکند ... کاش میشدشریک غم هایتان شود .. دلـــــــ ــم بد فُرم محتاج دعایتان هستم ... دعای درقنوت نماز شب های نشسته این روزهایتان ... یا حسین شهید التماس دعا تا برسیم به کربلا ... |
||
|