آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
باز باران بی ترانه
شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۳ ۰۳:۱۰ بعد از ظهر
[#8]
|
||
عضو
شماره عضویت :
901
حالت :
ارسال ها :
761
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
283
اعتبار کاربر :
8583
پسند ها :
894
تشکر شده : 676
|
پیامبر اکرم(ص):
هر شب جمعه ارواح مومنین جلو درخانه خود ایند و به هزار حسرت و اندوه فرزندان و خویشان خود را بخوانند که ای فرزندان وخویشان بر ما رحمت کنید که، ،ما در زندانی محکم و استواریم و درغم و محنت سخت گرفتاریم می توانید برای ماهدیه فرستید و برای ما صدقه بدهید آنچه اکنون در دست شما است بدست ما بوده و ما به خود رحم نکردیم و برای درماندگان خود از پیش نفرستادیم اکنون محتاج شما شده ایم ما را نا امید نکنید تا حق تعالی شما را از رحمت خود نامید نکند و چون کسی برای آنها خیراتی نکند نا امید برگردند
کتاب حقوق والدین سیدجعفرعظیمی
یادشان همیشه گرامی باد ، روحشان شاد و قرین رحمت واسعه الهی باد
وَ قَالَ علی [عليه السلام] الرَّحِيلُ وَشِيكٌ .
كوچ كردن نزديك است!
اومد پيشم حالش خيلي عجيب بود فهميدم با بقيه وقتا فرق ميکنه
گفت: رفیق يه سوال دارم که خيلي جوابش برام مهمه
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال ميشم بتونم کمکت کنم
گفت: من رفتني ام!
گفتم: يعني چي؟
گفت: دارم ميميرم
گفتم: دکتر رفتی، خارج از کشور؟
گفت: نه همه دکترا اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاري نميشه کرد.
گفتم: خدا کريمه، انشالله که بهت سلامتي ميده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بميرم یعنی خدا کريم نيست؟
فهميدم آدم فهميده ايه و نميشه کلاه سرش گذاشت
و الکی امیدوارش کرد
گفتم: راست ميگي، حالا سوالت چيه؟
گفت: من از وقتي فهميدم دارم ميميرم خيلي ناراحت شدم
از خونه بيرون نميومدم
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اينکه يه روز به خودم گفتم تا کي منتظر مرگ باشم
خلاصه يه روز صبح از خونه زدم بيرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و
انگار اين حال منو کسي نداشت
خيلي مهربون شدم، ديگه رفتاراي غلط مردم خيلي اذيتم نميکرد
با خودم ميگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتني ام و اونا انگار موندنی
سرتونو درد نيارم من کار ميکردم اما حرص نداشتم
بين مردم بودم اما بهشون ظلم نميکردم و دوستشون داشتم
ماشين عروس که ميديم از ته دل شاد ميشدم و دعا ميکردم
گدا که ميديدم از ته دل غصه ميخوردم و
بدون اينکه حساب کتاب کنم بهشون کمک ميکردم
مثل پير مردا برای همه جوونا آرزوي خوشبختي ميکردم
الغرض اينکه اين ماجرا منو آدم خوبي کرد و مهربون شدم
حالا سوالم اينه که من به خاطر مرگ خوب شدم
و آيا خدا اين خوب شدن منو قبول ميکنه؟
گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم ميرسه
آدما تا دم رفتن و مرگ خوب شدنشون واسه خدا عزيز و مهمه
آرام آرام خدا حافظي کرد و تشکر، وقتی داشت
ميرفت گفتم: راستي نگفتي چقدر وقت داري؟
گفت: معلوم نيست بين يک روز تا چند هزار روز!!!
يه چرتکه انداختم ديدم منم تقريبا همين قدر
وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بيماريت چيه؟
گفت: بيمار نيستم!
گفتم: پس چي؟
گفت: فهميدم بالاخره یک روز مردني هستم، رفتم
دکتر گفتم ميتونيد کاري کنيد که
اصلا نميرم گفتن نه. پرسیدم خارج چي؟ و باز جواب دادند نه!
خلاصه دوست عزیز ما رفتني هستيم, وقتش فرقي داره که کی باشه؟
باز خنديد و رفت و دل منو با خودش برد....
اگر این پیام را دریافت کردی بدون که خدا تو رو خیلی دوست داشته
که امروز این زنگ خطر رو برات بصدا در آورده
پس ...
تو هم برای عزیزانت بفرست و زنجیره مهربانی را ادامه بده
برای اونایی که یادشون رفته که یک روز رفتنی هستند ...
شاید حرص می زنند و دیگران را می آزارند ...
دوستان من هم رفتنی ام مرا ببخشید از صمیم قلب ..........
ویرایش ارسال توسط : سید
در تاریخ : شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۳ ۰۵:۴۰ بعد از ظهر |
||
|