صفحه2 از3
در اين اسناد، افسر انگليسياي كه در فلسطين مسؤول كاري بوده، در گزارش خود مينويسد: ما به مردم فلسطين گفتيم كساني كه وارد فلسطين ميشوند، متخصّص و مهندسند؛ دكترند و فلان و بهمانند كه ميآيند كشور شما را آباد كنند! وقتي هم سرزمين شما را آباد كردند، ميروند. همين افسر انگليسي در نامهاي نوشته است: ولي ما به اين مردم، دروغ ميگوييم! يهوديان فاقد تخصّص و بيهنر را از اطراف دنيا جمع كردند به فلسطين بردند و امكانات و زمين و همه چيز در اختيارشان گذاشتند؛ چون ميخواستند صاحبان اصلي فلسطين را از آن كشور بيرون كنند... ميخواهند يك ظلم را تثبيت كنند؛ ميخواهند يك ظلم را قانوني و رسمي كنند. البته كه ما مخالفيم! همه جوانمردان عالم بايد مخالف باشند. همه مسلمانان بايد مخالف باشند و با آن مخالفت كنند. خانه ملت فلسطين را از آنها گرفتهاند و يك عدّه غاصب را در آنجا جا دادهاند، پشتيباني كردهاند و به دست آن غاصبين، صاحبخانهها را به فجيعترين شكل، سركوب كردهاند.» معظمله در ديدار مسؤولان نظام و سفراي كشورهاي اسلامي در سالروز مبعث پيامبر اكرم(صلياللهعليهوآله) در روز چهارم آبانماه 1379 نيز تصريح كردند: «فلسطين باقي مانده است؛ ملت فلسطين، باقي مانده است. در كنار وجود ملت فلسطين، يك غصب بزرگ هم وجود دارد. عدّهاي را از اطراف دنيا جمع كردند، يك ملت جعلي و دروغين تشكيل دادند، اسمي هم روي آن گذاشتهاند، با ابزارهاي قدرت هم آن را مجهّز كردهاند؛ اين در كنار واقعيت ملت فلسطين، امروز خودنمايي ميكند.» مقام معظم رهبري همچنين در ديدار فرماندهان و مسؤولان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در 25 شهريور 1372 نيز خاطرنشان كرده بودند: «در قضيه فلسطين، آنچه حقيقت قضيه است، همين مطلبي است كه سالهاي متمادي است جمهوري اسلامي علناً و مستدلاًّ آن را بيان كرده است. يك باند و گروه وابسته و مزدور به قدرتهاي جهاني، با اتّكا به همين وابستگيشان، آمدند سرزمين فلسطين را غصب كردند. آيا كسي ميتواند منكر اين بشود؟! از اين چند ميليون صهيونيستي كه امروز در سرزمينهاي اشغالي ما در فلسطين هستند، چند نفرشان فلسطينياند؟ پدرشان در فلسطين بوده يا خودشان متولّدِ فلسطيناند؟! بيگانههايي هستند كه با اهدافي شوم، از جاهاي مختلف به اينجا آورده شدند، تا اينجا را پايگاهي قرار دهند، و نفوذ قدرتهاي استكباري را در منطقه، راحت گسترش دهند. آيا اين غصب نيست؟! آيا اين ظلم نيست؟! آيا اين محكوم نيست؟! اگر گروهي بروند خانه ديگري را، شهر ديگري را بگيرند، اين در نظر آزاديخواهان و مردم عادّي و منصف اهل هر دين و مذهبي مردود نيست؟» ايشان همچنين در ديدار با شركتكنندگان در كنفرانس بينالمللي حمايت از انقلاب اسلامي مردم فلسطين كه در روز 27 مهرماه سال 1370 در حسينيه امام خميني(س) برگزار شد خاطرنشان كردند: «ما از كساني كه امروز ميگويند ميخواهيم در قضيه فلسطين راهحل عادلانه پيدا كنيم، سؤال ميكنيم كه اين راهحل عادلانه چيست؟ فلسطين متعلق به كيست؟ جز اينكه متعلق به فلسطيني است؟ آيا شما با تغيير اسم ميتوانيد يك ملت را از اوليترين حقش يعني حقِ داشتن سرزمين خود محروم كنيد؟ آيا با تبليغات ميتوانيد يك مليت دروغين به نام مليت اسرائيلي به وجود بياوريد؟ آيا چنين چيزي مقبول است؟ آيا چنين چيزي مطابق با انصاف است؟ آيا چنين چيزي عادلانه است؟ مسأله غير از اينهاست... چرا شما افرادي را با مليتهاي مختلف روسي، انگليسي، امريكايي، آفريقايي، آسيايي، از هند و از مناطق ديگر دنيا در اينجا جمع كردهايد، تا مردمي را از خانهي خودشان بيرون كنيد؟ اگر شما صلح ميخواهيد، صلح به اين است كه افرادي كه متعلق به كشورهاي ديگرند، به خانههاي خودشان برگردند و فلسطين را به فلسطينيها بدهند.» مقام معظم رهبري همچنين در خطبههاي نماز جمعه تهران در روز بيست و دوم ماه مبارك رمضان و روز قدس مصادف با دهم ديماه 1378 درباره اخراج ملت فلسطين از سرزمين خود و وارد كردن غاصبان از نژادهاي مختلف به اين كشور فرمودند: «در ميان زشتيهايي كه در اين قرن بر ما گذشت كه البته در كنارش محسّناتي هم در اين قرن اتّفاق افتاده است كه حالا مورد بحث ما نيست؛ يكي از زشتترين، يا شايد بشود گفت زشتترين آنها، مسأله فلسطين بود. چرا؟ چون در اين قضيه، يك ملت را از كشور خودش بيرون كردند. من خواهش ميكنم جواناني كه با مسأله فلسطين خيلي آشنايي و سابقه ذهني ندارند، روي اين كلمات تأمّل و درنگ كنند. يك ملت را از خانه و از كشور خود بيرون كنند و يك عدّه آدمهايي را از اطراف دنيا جمع كنند و به جاي آن افراد در آن كشور بگذارند. چرا؟ چون آن جماعتي كه از اطراف دنيا جمع كردند، از يك نژادند؛ نژاد اسرائيلي، نژاد يهودي! يعني يك حركت نژادگرايانه زشت كه هر جاي دنيا بهوسيله هر كسي در ابعاد كوچكتر از اين پيش ميآمد، مايه ننگ و سرافكندگي بود؛ اما اين را در ابعاد يك كشور بهوجود آوردند... اينطور نيست كه شما خيال كنيد تا ابد بايد فلسطينيها - صاحبان سرزمين - خود و اولادشان بيرون از سرزمين خودشان باشند؛ يا اگر در آن داخلند، بهصورت يك اقليّتِ مقهور زندگي كنند و آن بيگانههاي غاصب در اينجا بمانند؛ نه، چنين چيزي نيست... اصل ماجراي فلسطين چيست ؟ اصل ماجرا اين است كه يك عده از يهوديان متنفّذ در دنيا به فكر ايجاد يك كشور مستقل براي يهوديها افتادند. از فكر اينها دولت انگليس استفاده كرد و خواست مشكل خود را حل كند. البته آنها قبلاً به فكر بودند به اوگاندا بروند و آنجا را كشور خودشان قرار دهند. مدّتي به فكر افتادند به طرابلس، مركز كشور ليبي بروند؛ لذا رفتند با ايتالياييها كه آن وقت طرابلس در دست آنها بود صحبت كردند؛ اما ايتالياييها به اينها جواب رد دادند؛ بالاخره با انگليسيها كنار آمدند. انگليسيها آن وقت در خاورميانه اغراض بسيار مهمِّ استعماري داشتند؛ ديدند خوب است كه اينها به اين منطقه بيايند. اوّل به عنوان يك اقليت وارد شوند، بعد بتدريج توسعه پيدا كنند و گوشهاي را، آن هم گوشه حسّاسي را بگيرند - چون كشور فلسطين در نقطه حساسي قرار دارد - و دولت تشكيل دهند و جزء متّحدين انگليس باشند و مانع شوند از اين كه دنياي اسلام - بخصوص دنياي عرب - در آن منطقه اتّحادي بهوجود آورد. درست است كه اگر ديگران هوشيار باشند، دشمن ميتواند اتّحاد ايجاد كند؛ اما دشمني كه از بيرون آنطور حمايت ميشود، با ترفندهاي جاسوسي و با روشهاي گوناگون ميتواند اختلاف ايجاد كند كه همين كار را هم كرد: به يكي نزديك شود، يكي را بزند، يكي را بكوبد، با يكي سختي كند. بنابراين، در درجه اوّل كمك كشور انگليس و بعضي كشورهاي غربي ديگر بود. بعد اينها بتدريج از انگليس جدا و به امريكا متّصل شدند. امريكا هم اينها را تا امروز زيربال خودش گرفته است. اينها به اين معنا كشوري بهوجود آوردند و آمدند كشور فلسطين را تصرّف كردند. تصرّفشان هم اينطوري بود: اوّل با جنگ نيامدند؛ اوّل با حيله آمدند، رفتند زمينهاي بزرگ فلسطين را كه زارعان و كشاورزان عرب روي آنها كار ميكردند و خيلي هم سرسبز و آباد بود، با قيمتهاي چند برابر قيمت اصلي، از صاحبان و مالكان اصلي اين زمينهاي بزرگ كه در اروپا و امريكا بودند خريدند؛ آنها هم از خدا خواستند و زمينها را به اين يهوديها فروختند. البته دلاّلهايي هم داشتند كه نقل كردهاند يكي از دلالهايشان همين "سيّدضياء" معروف، شريك رضاخان در كودتاي 1299 بود كه از اينجا كه به فلسطين رفت، آنجا دلاّل خريد زمين از مسلمانان براي يهوديها و اسرائيليها شد! زمينها را خريدند؛ زمينها كه ملك اينها شد، با روشهاي واقعاً بسيار خشن و همراه با سبعيّت و سنگدلي، بتدريج شروع به اخراج زارعان از اين زمينها كردند. در جايي ميرفتند، ميزدند، ميكشتند و در همين هنگام افكار عمومي دنيا را هم با دروغ و فريب به طرف خودشان جلب ميكردند. اين تسلّط غاصبانه صهيونيستها بر فلسطين سه ركن داشت: يك ركنش عبارت از قساوت با عربها بود. برخوردشان با صاحبان اصلي، با قساوت و با سختي و خشونت شديد همراه بود. با اينها هيچگونه مدارا نميكردند. ركن دوم، دروغ به افكار عمومي دنيا بود. اين دروغ به افكار عمومي دنيا، يكي از آن حرفهاي عجيب است. اين قدر اينها بهوسيله رسانههاي صهيونيستي كه دست يهوديها بود، دروغ گفتند - هم قبل از آن و هم بعد از آن، اين دروغها گفته ميشد - كه به خاطر همين دروغها بعضي از سرمايهداران يهودي را گرفتند! خيليها هم دروغهاي آنها را باور كردند. حتّي اين نويسنده فيلسوف اجتماعي فرانسوي - "ژان پلسارتر" - را نيز كه خودمان هم در جواني چندي شيفته اين آدم و امثال او بوديم، فريب دادند. همين "ژان پلسارتر" كتابي نوشته بود كه بنده در سي سال قبل آن را خواندم. نوشته بود: "مردمي بيسرزمين، سرزميني بيمردم"! يعني يهوديها مردمي بودند كه سرزميني نداشتند؛ به فلسطين آمدند كه سرزميني بود و مردم نداشت! يعني چه مردم نداشت؟ يك ملت در آنجا بود و كار ميكرد.
ادامه در پست پایینی