حسین جانم:
حتی اگر تمام روزها تورا فراموش کنم
حتی اگر زندگی من را از تو جدا کند
حتی اگر بازهم نفس زدن بدون تو برایم عادت شود
عصر پنچ شنبهها نمیتوانم تورا نادیده بگیرم
نمیتوانم...
هنوز رطوبت باران آیینه زیر آسمان قبه را فراموش نکرده ام
هنوز رنگ قنوتهای اقلیم اجابت را به خاطر دارم
هنوز دلم ساکن کربلاست
میخواهم بازهم بالای سری که نیست بنشینم و روضه بخوانم:
بسم الله الرحمن الرجیم
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ
اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ
عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ
الْحُسَیْنِ
تازه رسیده از سفر کربلا سرت
بین تن تو فاصله افتاده تا سرت
عزاداری حسین از آن لحظه ای آغازشد که پیامبر در حجره ایستاده بود خواست
تا کودک تازه متولدشده را بیاورند . اسماء عرض کرد هنوز پاکیزهاش نکرده ام.
فرمود : « تو او را پاکیزه میکنی ؟ اورا خدا پاکیزه کرده است » .هنوز کسی
اورا ندیده بود که درپارچه ای پشمینه کودک را آوردند . در همان نگاه اولی که
به حسین علیه السلام انداخت، فرمود :
عزیزٌ علیَّ ... عزیزٌ علیَ... یا ابا عبدالله ...
حسین علیه السلام را به سینه چسباند و در حالی که عرق از پیشانی مبارک بر
گونه های او میبارید ، فرمود :
مالی ولیزید ...
و این اولین آیین عزاداری حسین بود که در لحظات آغازین ولادتش بر تارک
تاریخ ثبت شد .
و این گونه بود تعزیه بر حسین تا همیشه ...
داغداری پیامبر جانسوز ترین تعزیه حسینی است
آنروز که پیشانی اورا میبوسید و گریه میکرد...
آنروز که لب و دهانش را میبوسید و گریه میکرد
آنروز که زیر گلویش را میبوسید و گریه میکرد
آنروز که سینهاش را میبوسید و گریه میکرد و همواره میفرمود : « جای
شمشیرهارا میبوسم »
واین داغداری پیامبری است که صاحب آرامش و وقار است، نبی میدانست که
این لب و دندان زیر ضربات چوب خیزران به قرآن خواندن خواهد آمد،
میدانست پیشانی بلند آفتاب به سنگ کوفیان شکسته خواهد شد ، میدانست
سینه سینای فرزند بتول با تیر زهرآگین فرزندان شیطان شکافته خواهد شد .
میدانست حسین مظلوم مذبوح است
میدانست حسین منحور است
السلام علی المنحورعن الورا ....
...
تازه رسیده از سفر کربلا سرت
بین تن تو فاصله افتاده تا سرت
با پهلوی شکسته و با صورت کبود
کنج تنور کوفه کشانده مرا سرت
پیشانیات شکسته و موهات کم شده
خاکستر تنور چه کرده است با سرت؟
وقتی که هست دامن من نذر بچّه هام
در گوشهی تنور بیفتد چرا سرت؟
رگهای گردنت چقدر نا مرتّب است
ای جان من چگونه مگر شد جدا سرت؟
این جای سنگ نیست، گمان میکنم حسین
افتاده است زیر سم اسبها سرت
باید کمی گلاب بیارم بشویمت
خاکی شده است از ستم بی حیا سرت
چشمان تو همیشه به دنبال زینب است
تا اربعین اگر برود هر کجا سرت
علی لعنت الله علی القوم الظالمین