آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
دلنوشته/افسار زمان/
یکشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۳ ۰۴:۴۸ قبل از ظهر
[#1]
|
||
عضو
شماره عضویت :
1962
حالت :
ارسال ها :
252
محل سکونت : :
ایران سرای من است
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
56
هشدارها :
1
اعتبار کاربر :
3469
پسند ها :
95
تشکر شده : 395
|
ی روز سر سبز بودم و همه از عطر وجودم و اکسیژنی ک میدادم و نفسی ک از وجودم میكیدن اما با گذر زمان من فرسوده تر شدم و اونا از دورتر شدن دوتر شدن تا این فاصله من و اونا ب ی دیوار بزرگی تبدیل شد و الان فقط مانده ام و اشک هایی ک میریزم و این نیمکت خالیست ک مرا درک میکند و رفیق درد هایم شد،آه ای باد تندتر از این باید بوزی و اشک هایم را ب مردمی برسانی ک بوی از معرفت نبردن
در همین حین ب خودم اومدم گفتم خدایا این مصداق ما آدم هاست ک هر جوونتر و شاداب تر باشی بیشتر از نفست استفاده میکنن اما بامروزر زمان اشتیاقت و شادابیت کمتر و کمتر میشود اما ای کاش این مثداق ب واقعیت برایمان اتفاق نیفتد و روزی ما با پدر و مادر خود چنین نکنیم و ...معرفت یادمون بره و زیر پا له ش کنیم .............. ..... ........ ....... .... ... .. . ، ، . . |
||
|