آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
یادش بخیر...(این سوال رو لطفا جواب بدید)
شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۹:۳۲ قبل از ظهر
[#17]
|
||
بانو
شماره عضویت :
1957
حالت :
ارسال ها :
863
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
124
اعتبار کاربر :
12898
پسند ها :
948
تشکر شده : 1235
|
نوشته شده توسط : programmer »
اول از همه باید بگم اونایی که دوران مدرسه اشون تموم شده این متن رو بخونن وگرنه کسی که هنوز دیپلمش رو نگرفته این متن رو نخونه چون ممکنه بد اموزی داشته باشه
من که فرار کردن از مدرسه یادم نمیاد همیشه تا مدیر اجازه نمیداد از مدرسه خارج نمی شدیم البته دلیل داشتا بابام معلم بود بعد دبستان و راهنمایی و دبیرستان همه بابام رو میشناختند همون روز اول که معلما میومدن سر کلاس تا یک یکی اسامی رو میخوندن برای آشنایی، تا به اسم من میرسیدن میگفتند دختر آقای فلانی هستی یا با آقا فلانی نسبتی داری دلم میخاست بگم نه ولی نمی تونستم دروغ بدم چون زود لو میرفتم بعضی موقع هم تا من میخاستم جواب بدم دوستام جای من جواب داده بودند برای همین نمی تونستم شیطنت کنم تا شیطنت می کردم هنوز خونه نرسیده بودم کف دست بابام گذاشته بودنش همیشه هم نمره انظباطم 20 بود البته تو شیطنت ها من به بچه ها خط میدادم و نقشه اصلی رو من می کشیدم منتها بعد که لو میرفتند کسی به من شک نمی کردند دوستام هم لو نمیدادن خدا رو شکر یکی از بزرگترین خلاف هامون رو اول دبیرستان با کل بچه های کلاس انجام دادیم اونم کش رفتن سوالات امتحانی بود (نحوه چگونه کش رفتن سوالات امتحانی رو سانسور می کنم چون بد اموزی داره ) دوبار این کار رو کردیم بار اول لو نرفتیم منتها بار دوم لو رفتیم اونم دلیلش این بود که از خودی خوردیم و یکی از بچه های کلاس رفت لومون داد قضیه هم از این قرار بود که بار اول که این کار رو کردیم سوالات رو به همه بچه های کلاس دادیم ولی بار دوم به همه سوالات رو دادیم بجز یه نفر اون یه نفر هم یکی از بچه های زرنگ کلاس بود که بچه ها میونه خوبی باهاش نداشتند تنها دوستش تو کلاس من بودم و من پیشش می نشستم بقیه بچه های کلاس دوستش نداشتند چون درسش خوب بود ولی تو درسا به بچه ها کمک نمی داد یه جوری تک خوری می کرد برای همین بچه های کلاس باهاش ندار بودند دفعه اول من سوالا رو بهش دادم ولی بار دوم بچه ها بهم گفتند حق نداری سوالا رو بهش بدی هر کاری کردم راضیشون کنم نتونستم بعدا از امتحان همون یه نفر که سوالا رو نداشت شک کرد به بچه ها و رفت لمون داد البته مدیرو معلممون دیدن کل کلاس با هم بودند تنها از نمره انضباط کل کلاس یکی دو نمره کم کردند و ولی چند تا از بچه ها رو خواستند البته به تنها کسی که شک نکردند من بودم چون باورشون نمیشد من هم بخام از این کارا کنم معلمون اومده بود سر کلاس میگفت از منزه یاد بگیرن اینجا یه چند تا از بچه ها گفتند منزه هم بوده معلمه باورش نشد فکر کرد میخان منو خراب کنند شروع کرد به نصیحت کردنشون البته معلمه هم همسایمون بود در ضمن گفته باشما تو کش رفتن سوالات من نقشی نداشتم اصلا منو اینجور کارای خلاف منو یاسمن اغفال کرد خب دیگه اعترافات منم تموم شد خانم programmer شما هم!!! میگم خلافم سنگین نیست شما وخانم بانوی آفتاب که دست ما رو هم از پشت بسته بودید تو شیطنتاتون منم بابام مدیر مدرسه بود یه جورایی اونم مثل خودم تو کارمندا شباهت اسمی داشت ولی با این وجود بازم بعضی از معلما البته تو دوره دبیرستان میشناختنش ولی از بس جلویشون مظلوم نمایی میکردم که اصلا بهم شک نمیکردن یا اینکه هیچی به مدیرمون نمیگفتند وهمیشه نمره انظباطم 20 بود وتو این بین وقتی تو کلاس شلوغکاری میشد یا نمره دانش اموزا کم میشد مدیر رو خبر میکردن بیاد کلاسمون وقتی تو کلاس شروع به سرزنش کردن بچه ها میکرد منو مثال میزد میگفت از فلانی یاد بگیرید ولی معلما به این حرفش میخندیدند مخصوصا دبیر ریاضی که از دستم عاصی بود چون بابامم میشناخت هیچوقت شکایتمو به مدیر نمیکرد تو هین درست دادن تا میخواستم ساکت باشمو درس رو گوش کنم فوری میگفت فلانی برو بیرون از کلاس بیرونم میکرد چون فکر میکرد دارم مسخره اش میکنم دوران خیلی خوبی بود یادش بخیر |
||
|