آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
حکمت 29 تا 35
چهارشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۴ ۱۱:۵۱ قبل از ظهر
[#7]
|
||
عضو
شماره عضویت :
2179
حالت :
ارسال ها :
1483
محل سکونت : :
هر جا خدا بگه اونجام....بچشم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
379
اعتبار کاربر :
14272
پسند ها :
1053
تشکر شده : 1280
|
نوشته شده توسط : admin »
حکمت 29 : ضرورت ياد مرگ(اخلاقى) وَ قَالَ [عليه السلام] إِذَا كُنْتَ فِى إِدْبَارٍ وَ الْمَوْتُ فِى إِقْبَالٍ فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَى . امام علیه السلام فرمود:
هنگامى كه تو زندگى را پْشت سر مى گذارى و مرگ به تو روى مى آورد، پس ديدار با مرگ چه زود خواهد بود.
چون تو را پشت به دنیا باشد مرگ بهر تو مهیا باشد
قدر فرصتها را بدانیم :
این حکمت اشاره به سرعت گذشتن عمر بر اثر از دست دادن لحظات دارد. انسان هرگاه که ولادت می یابد و زندگی اش آغاز می شود در واقع در مسیر آخرت قرار می گیرد و هر لحظه را که سپری می کند گویی با زندگی لحظه پیشین وداع می گوید و به سوی لحظات بعد حرکت می کند تا اینکه مرگ را ملاقات می نماید . پس انسان از لحظه تولدش پشت به زندگی دنیا و رو به مرگ و آخرت کرده و آماده سفری شده که با نفسها ،لحظه ها،ساعتها و روزها و شبهایش،سریع و بدون استراحت به سوی اقامتگاه دائمی ،آخرت ،گام برداشته است. حکایت : جبرئیل از حضرت نوح که دوهزار و پانصد سال عمر داشت پرسید که : ای دراز عمرترین پیغمبران! دنیا را چگونه یافتی ؟ گفت : آن را خانه ای یافتم که دو دارد : از یک در آمدم و از در دیگر بیرون رفتم. عزرائیل و حضرت موسی(ع:( 240 سال از عمر موسی(ع) می گذشت.روزی عزرائیل نزد او آمد و گفت: سلام بر تو ای هم سخن خدا! موسی جواب سلام او را داد و پرسید تو کیستی؟ او گفت من فرشته ی مرگم. موسی(ع): برای چه به اینجا آمده ای؟ عزرائیل: آمده ام تا روحت را قبض کنم. موسی(ع):روحم را از کجای بدنم خارج می سازی؟ عزرائیل: از دهانت.... موسی(ع): چرا از دهانم؟ با اینکه من با همین دهان با خدا گفتگو کرده ام؟! عزرائیل: از دست هایت. موسی(ع): چرا از دستهایم؟ با وجود اینکه تورات را با همین دستها گرفته ام؟! عزرائیل: از پاهایت. موسی(ع): چرا از پاهایم؟ با اینکه با همین پاها به کوه طور برای مناجات با خدا رفته ام؟! عزرائیل: از چشمهایت. موسی(ع): چرا از چشمهایم؟ با اینکه همواره چشمهایم را به سوی امید پروردگار می دوختم؟! عزرائیل: از گوشهایت. موسی(ع): چرا از گوشهایم؟ با اینکه سخن خداوند متعال را با گوشهایم شنیدم؟! خداوند به عزرائیل وحی کرد: روح موسی را قبض نکن تا هر وقت که خودش بخواهد. عزرائیل از آنجا رفت و موسی(ع) سالها زندگی کرد تا اینکه روزی یوشع بن نون را طلبید و وصیّتهای خود را به او نمود.سپس یک روز که تنها در کوه طور عبور می کرد،مردی را دید که مشغول کندن قبر است.نزد او رفت و گفت: آیا می خواهی تو را کمک کنم؟ او گفت:آری.موسی(ع) او را کمک کرد.وقتی که کار کندن قبر تمام شد موسی(ع) وارد قبر شد و در میان آن خوابید تا ببیند اندازه ی لحد قبر درست است یا نه.در همان لحظه خداوند پرده را از جلوی چشم موسی(ع) برداشت.موسی(ع) مقام خود را در بهشت دید؛عرض کرد خدایا! روحم را به سویت ببر.همان دم عزرائیل روح او را قبض کرد و همان قبر را مرقد موسی(ع) قرار داده و آن را پوشانید.آن مرد قبر کن،عزرائیل بود که به آن صورت درآمده بود.در این وقت منادی حق در آسمان با صدای بلند گفت: موسی کلیم خدا مرد؛ چه کسی است که نمی میرد؟... |
||
|