آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
بامن حرف بزن هروقت كه دوست داري، هرجوركه دلت مي خواد.
پنجشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۴ ۱۱:۵۳ بعد از ظهر
[#4]
|
||
نوشته شده توسط : سید یزدان »
روي قبرم بنويسيد...
کسی بود که رفت.
لحظه ای از غم ايام نياسود که رفت.
بنويسيد؛
از آغوش خدا آمده بود...
هيچکس هيچ نفهميد چرا آمده بود؟؟؟
بنويسيد؛
نفهميد کسی،دردش را...
هيچکس درک نميکرد،رخ زردش را...
بنويسيد؛که يک عمر کسی را کم داشت..
در نگاهش اثر از حادثه ای مبهم داشت...
بنويسيد؛
هوای دل او ابری بود..
.بنويسيد؛که اسطورهء بی صبری بود..
بنويسيد؛
پرش لحظهء پرواز شکست...
بنويسيد؛
دلش را به دل پيچک بست...
روي قبرم بنويسيد؛
دلی عاشق داشت...
دور تا دور دلش ياس و اقاقی ميکاشت..
.رج به رج فرش دلش را گره با خون ميزد..
شهرتش طعنه به رسوايی مجنون ميزد..
بنويسيد؛
که با عدل جهان مساله داشت...
بنويسيد؛
که از عالم و آدم گله داشت...
شعر جانسوزی اگر گفت همه از دل بود..
بنويسيد.
د؛که او پای دلش در گل بود..
بنويسيد؛
که پروانه صفت سوخت پرش..
بنويسيد؛
غمی بود به چشمان ترش..
بنويسيد؛
که همواره غمی پنهان داشت..
.بنويسد؛
به تقدير و قضا ايمان داشت..
بنويسيد؛
جوان رفت کهنسال نبود..
.بنويسيد؛اگر حرف نزد..
لال نبود!!!
بسیار زیبا بود جناب سید
یاد این شعر افتادم داغ داریم نه داغی که بر آن اخم کنیم مرگمان باد که شکواییه از زخم کنیم مرد آن است که از نسل سیاوش باشد "عاشقی شیوهی مردان بلا کش باشد" چند قرن است که زخمی متوالی دارند از کویر آمدهها بغض سفالی دارند بنویسید گلوهای شما راه بهشت بنویسید مرا شهر مرا خشت به خشت بنویسید زنی مرد که زنبیل نداشت پسری زیر زمین بود پدر بیل نداشت بنویسید که با عطر وضو آوردند نعش دلدار مرا لای پتو آوردند زلفها گرچه پر از خاک و لبش گرچه کبود "دوش میآمد و رخساره بر افروخته بود خوب داند که به این سینه چه ها می گذرد هر که از کوچه معشوقه ما می گذرد بنویسید غم و خشت و تگرگ آمده بود از در و پنجرهها ضجهی مرگ آمده بود شهر آنقدر پریشان شده بود از تاریخ شاه قاجار به خونخواهی ارگ آمده بود با دلی پر شده از زخم نمک میخوردیم دوش وقت سحر از غصه ترک میخوردیم بنویسید که بم مظهر گمنامیهاست سرزمین نفس زخمی بسطامیهاست ننویسید که بم تلی از آواره شده است بم به خال لب یک دوست گرفتار شده است مثل وقتی که دل چلچلهای میشکند مرد هم زیر غم زلزلهای میشکند زیر بار غم شهرم جگرم میسوزد به خدا بال و پرم بال و پرم میسوزد مثل مرغی شدهام در قفسی از آتش هر چه قدر این و آن ور بپرم میسوزد بوی نارنج و حناهای نکوبیده بخیر! توی این شهر پر از دود سرم میسوزد چارهای نیست گلم قسمت من هم این است دل به هر سرو قدی میسپرم میسوزد الغرض از غم دنیا گلهای نیست عزیز! گلهای هست اگر حوصلهای نیست عزیز! یاد دادند به ما نخل کمر تا نکنیم آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم آسمان هست غزل هست کبوتر داریم باید این چادر ماتم زده را برداریم تنِ تردِ همه چلچله ها در خاک و پای هر گور چهل نخل تناور داریم مشتی از خاک تو را باد که پاشید به شهر پشت هر حنجره یک ایرج دیگر داریم مثل ققنوس ز ما باز شرر خواهد خاست بم همین طور نمیماند و بر خواهد خاست داغ دیدیم شما داغ نبینبد قبول! تبری همنفس باغ نبینید قبول! هیچ جای دل آباد شما بم نشود سایهی لطف خدا از سر ما کم نشود گاه گاهی به لب عشق صدامان بکنید داغ دیدیم امید است دعامان بکنید بم به امید خدا شاد و جوان خواهد شد "نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد" |
|||
|