آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
جشن بزرگ نیمه شعبان در انجمن یاران منتظر(عاشقان عیدتان مبارک)
شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۴ ۰۹:۳۹ بعد از ظهر
[#5]
|
||
بانو
شماره عضویت :
1310
حالت :
ارسال ها :
3265
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
431
دعوت شدگان :
2
اعتبار کاربر :
74079
پسند ها :
5100
تشکر شده : 6163
|
آن یار ما می آید آخر...
مژده باد اي عاشقان آن يار ما مي آيد آخر
مقتدا و رهبر و سالار ما مي آيد آخر
بي قراران رخش قدري دگر آرام گيريد
مايه ي آرامش و دلدار ما مي آيد آخر
گرچه اين دوران ما را سايه ظلمت گرفته
روشني بخش سراي تار ما مي آيد آخر
اين جهان ما شده ويرانه از ظلم ستمگر
بهر آبادانيش معمار ما مي آيد آخر
اي گروه منتظر با تزكيه آماده گرديد
راحتِ روح و تن تبدار ما مي آيد آخر
منصب فرمانروايان جهاني هيچ و پوچ است
چون امير و سيد و سردار ما مي آيد آخر
اين كوير خشك ما چون باغ جنت مي شود
باغبان گلشن و گلزار ما مي آيد آخر
اي همه چشم انتظاران اين شب تمام است
از افق آن ياور بيدار ما مي آيد آخر
گرچه شب تاريك و طولاني است اما عاشقان
با سحر خورشيد شام تار ما مي آيد آخر
هر چه ما نالايقيم انوار اما آن امام مهربان است و زپي ديدار ما مي آيد آخر...
روایت جالب حکیمه خاتون از تولد امام زمان
از کسانی که در هنگام تولد امام زمان علیه السلام حضور داشتند و جریان را مفصلا شرح داده.حکیمه خاتون دختر امام محمد تقی و عمه امام حسن عسکری علیه السلام است.شرح این داستان این است:
حکیمه خاتون میگوید:روزی به خانه امام حسن مشرف شدم.شبانگاه که نیمه شعبان سال ۲۵۵ بود وقتی خواستم به منزلم برگردم امام حسن فرمود:عمه جان امشب در خانه ما بمان زیرا ولی خدا و جانشین من در این شب متولد خواهد شد.پرسیدم از کدام کنیزانت؟فرمود از سوسن.پس هرچه در سوسن جست و جو نمودم آثاری از حمل ندیدم.بعد از افطار و ادای نماز با سوسن در یک اطاق خوابیدیم.طولی نکشید که از خواب بیدار شدم و در فرمایشات امام حسن تفکر می نمودم.بعد مشغول نماز شب شدم.سوسن هم از خواب برخواسته و نماز شب به جای آورد.نزدیک سپیده دم بود ولی از وضع حمل خبری نبود.داشتم در صحت وعده امام حسن تردید مینمودم که از اطاقش فرمود : عمه جان!شک نکن که وقت تولد فرزندم نزدیک شده است.
ناگهان احوال سوسن را متغیر دیدم.از جریان پرسیدم فرمود:احساس ناراحتی شدیدی در خود میکنم.من به تهیه مقدمات وضع حمل مشغول شدم و خودم قابلگی او را بر عهده گرفتم.
طولی نکشید که ولی خدا پاک و پاکیزه به دنیا آمد و در همان حال امام حسن فرمود:عمه جان!فرزندم را بیاور.وقتی کودک را به نزدش بردم او را در بغل گرفته دهان مبارکش را بر چشمان آن کودک نهاد.بلافاصله باز شد.سپس دهانش را بر دهان و گوش آن نوزاد نهاد و دست بر سرش مالید.پس از آن کودک به سخن آمده و به تلاوت قرآن مشغول شد.بعدا کودک را به من داد و فرمود:به نزد مادرش ببر!کودک را نزد مادرش بردم و به منزل بازگشتم.در روز سوم نیز به خانه امام حسن مشرف شدم و ابتدائا به قصد دیدار نوزاد به حجره سوسن رفتم اما کودک را ندیدم.پس خدمت امام حسن مشرف شدم ولی خجالت کشیدم از احوال نوزاد سوال نمایم.امام حسن ابتدائا فرمود:عمه جان!فرزندم در پناه خدا غایب شده است.هنگامی که من از دنیا رفتم و دیدی شیعیانم اختلاف دارند جریان ولادت فرزندم را به شیعیان مورد وثوق خبر بده.اما باید آن قضیه مخفی بماند.زیرا فرزندم غایب خواهد شد
ویرایش ارسال توسط : بانوی آفتاب
در تاریخ : شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۴ ۰۹:۴۸ بعد از ظهر |
||
|