آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
حکمت 29 تا 35
یکشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۴ ۱۱:۲۲ قبل از ظهر
[#12]
|
||
عضو
شماره عضویت :
2179
حالت :
ارسال ها :
1483
محل سکونت : :
هر جا خدا بگه اونجام....بچشم
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
379
اعتبار کاربر :
14272
پسند ها :
1053
تشکر شده : 1280
|
نوشته شده توسط : admin »
حکمت 34 : راه بى نيازى (اخلاقى) وَ قَالَ [عليه السلام] أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى . امام علیه السلام فرمود:
بهترين بى نيازى ، ترك آرزوهاست.
بی نیازی ترک و ختم آرزوست
آرزو اندیشه بی ابروست هر که دارد آرزوهای بلند می شود کردار و فکرش ناپسند ترک خواسته ها بالاترین توانگری و بی نیازی است. اگر رفع نیازها انسان را بی نیاز می کند نخواستن و ترک نیاز انسان را از خود نیاز بی نیاز می سازد. کسی که در پی مقاصد و خواسته های خود باشد هیچ گاه رنگ بی نیازی را نمی بیند و اگر آنها را کنترل نکند گاه می شود که همین مقاصد بی حد و مرز و خواسته های مباح او را به محرمات خدا می کشانند. نکته ای که باید مورد توجه قرار گیرد این است که نخواستن با داشتن و با تلاش برای رفع نیازهای خود و خانواده و نیز سعی بیشتر برای تحصیل مال بیشتر و به مصرف رساندن آن در امور خیر و مصالح اخروی تنافی ندارد. معنای مُنی : جمع منیت است که در لغت به معنای خواستن و خواسته و مراد است و در اصطلاح به معنای توقع و انتظار داشتن چیزی است که یا ممکن نیست به وجود آید و یا تحصیل آن دشوار است. بی نیاز ترین مردم کسی است که خواسته کمتری داشته باشد اما آنکه صفت خواستن و منیت را از دل پاک کند ریشه تمام نیازها و خواسته ها را بریده است. عواقب داشتن آرزو :
پند رسول خدا به مرد نیازمند : به گذشته پر مشقت خویش می اندیشید که چه روزهای تلخ و پر مرارتی را پشت سر گذاشته است روزهایی که حتی قادر نبود قوت روزانه زن و کودکان معصومش را فراهم نماید. با خود فکر می کردکه چگونه یک جمله کوتاه -فقط یک جمله-که در سه نوبت پرده گوشش را نواخت به روحش نیرو داد و مسیر زندگانی اش را عوض کرد و او و خانواده اش را از فقر نجات داد. او یکی از صحابه رسول اکرم صل الله علیه و آله بود. فقر و تنگدستی بر او چیره شده بود یک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود و وضع خود را برای پیامبر شرح دهد و از او استمداد مالی کند. با همین نیت رفت ولی قبل از آنکه حاجت خود را بگوید این جمله را از آن حضرت شنید : ((هرکس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک می کنیم ولی اگر کسی بی نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نکند خداوند او را بی نیاز می گرداند.)) با شنیدن این سخن چیزی نگفت و به خانه اش برگشت باز هم با فقر روبرو شد ناچار روز دیگر به همان نیت پیش حضرت رفت آن روز هم همین جمله را شنید . این بار هم به خانه برگشت . برای سومین بار هم به همان نیت نزد پیامبر رفت و باز هم همان سخنان را شنید دوباره بازگشت اما این بار با قدمهای محکمی راه می رفت با خود فکر می کرد که دیگر هرگز به دنبال مساعدت و کمک بندگان نخواهم رفت . به خدا تکیه می کنم و از نیرو و استعدادم استفاده می کنم و از خدا می خواهم مرا یاری کند . با خودش فکر کرد از من چه کاری بر می آید؟ به نظرش رسید در حال حاضر تنها کاری که از او ساخته است جمع آوری هیزم از صحرا و فروش آن است ....رفت و تیشه ای به عاریه گرفت ....به صحرا رفت و هیزم جمع کرد و آن را فروخت ....لذت حاصل دسترنج خویش را چشید....روزهای دیگر به این کار ادامه داد تا به تدریج با همین پول برای خود تیشه خرید و آنقدر ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانی شد. روزی پیامبر به او رسید و تبسم کنان فرمودند: ((نگفتم که اگر کسی بی نیازی بورزد ،خداوند او را بی نیاز می کند؟!)) |
||
|