آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
نوستالژی
شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۴ ۱۲:۵۷ بعد از ظهر
[#1]
|
||
بانو
شماره عضویت :
1713
حالت :
ارسال ها :
649
محل سکونت : :
شهر شقایق ها
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
118
اعتبار کاربر :
40235
پسند ها :
563
تشکر شده : 1319
|
اولیشو خودم بگم
من کلاس پنجم ابتدایی بودم و خاهرم دبیرستانی بود دبیرستان اونا تو محدوده ی دبستان مابود خاهرم همش ب من امر ونهی می کرد ک درس بخون /رییس بازی در می آورد ی روز ک از مدرسه تعطیل کردم ی فکری ب ذهنم رسید رفتم مدرسه ی خاهرم منتظر موندم برن سر کلاس و معلمشون بیاد بعد نقشمو عملی کردم/رفتم در کلاسشونو زدم قشنگ یادمه معلمشون ی خانم تقریبن 40 ساله عینکی بود در کلاسو وا کرد گف بفرمایید! گفتم سلام خانم گف:سلام چشم ب خاهرم افتاد ک میز اول نشسته بود و مات و مبهوت ب من خیره شده بود!!! معلمشون گف چیزی می خاستی؟ گفتم بعله اومدم درس خانم.... بپرسم !!!! معلمشون عینکشو اورد پایین گف:توئه فسقلی اومدی درس اینو بپرسی حالا کلاسو می گی!!! از خنده ریسه می رفتنااااخاهر بیچارم عین لبو شده بود معلمشون گفت بدو ببینم بچه فسقلی برا من اومده درس بپرسه( البته ی خرده افتاد دنبالم) منم در رفتم امااااا خاهرم ک اومد خونه چشتون روز بد نبینه انبار باروت شده بود می گف آبرومو بردی!!! عجب ملت اعصاب ندارناااا!!!! |
||
|