آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
♣♣صندلی داغ/ ویژه زوجین جوان و همسران موفق♣♣
شنبه ۱۷ امرداد ۱۳۹۴ ۰۸:۱۴ بعد از ظهر
[#12]
|
||
عضو
شماره عضویت :
1510
حالت :
ارسال ها :
4899
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
423
اعتبار کاربر :
39747
پسند ها :
1767
تشکر شده : 10239
وبسایت من :
وبسایت من
|
مجددا با شماره جدیدی از «صندلی داغ» برگشتیم. لازمه از همه دوستانی که با انتشار اطلاعیه بنده درباره شکایت از بدعهدی برخی زوجین، به بنده لطف داشتند و ما را به ادامه راه ترغیب کردند، تشکر کنم. در تدارک آغاز فاز دوم طرح «صندلی داغ» هستیم و ان شاالله اطلاع رسانی آن انجام خواهد شد. در این قسمت از صندلی داغ، جناب آقای «جلیل م» و همسر محترمشون سرکار خانم «مریم ی» دعوت بنده را پذیرفتند و پاسخگوی سوالات هستند. ضمنا با توجه به درخواست این بزرگواران، مصاحبه تنها یک طرفه است و ایشان و همسرشان برای پاسخگویی به سوالات دوستان حاضر نخواهند شد. ** معرفی: آقای «جلیل م» و همسرشون به نویسندگی اشتغال دارند ** آقا جلیل... لطفا درباره ازدواجتون توضیح بدید . بنده سال 66 و زمانی که 20 سال داشتم ازدواج کردم. همسرم نیز در آن زمان 18 ساله بودند ** زمان ازدواج چه ملاکهایی برای ازدواج مدنظرتون بود؟ ازدواج ما چون در زمان جنگ بود، بیشتر فضایی معنوی داشت و به حال و هوای خاص آن زمان مربوط می شد. ملاکهای من در واقع ملاکهای ارزشی بود. ملاکهایی که بتواند در زندگی آرامش ایجاد کند و منجر به امنیت روحی، روانی، فکری، اقتصادی، تربیتی و… شود. ** خانم چطور؟ آن زمان چون فضای جنگ حاکم بود، بچهها نسبت به الان مقداری آرمانیتر فکر میکردند. فضا اقتضا میکرد آدم ارزشیتر فکر کند. خانواده پدری من کاسب بودند، زندگی منظمی داشتیم. پدر صبح میرفتند و ظهر میآمدند. عصر میرفتند و شب میآمدند. با خودم فکر میکردم این یعنی چی؟! مثلا وقتی به معیارهای ازدواج فکر میکردیم و به ما میگفتند چه جور شخصی را میخواهی؟ کاسب؟ کارمند؟ چه شخصی را راه بدهیم (برای خواستگاری) به خودم میگفتم هردو یک زندگی معمولی است. همیشه در ذهنم این بود که زندگیای داشته باشم که با زندگیهای دیگر فرق داشته باشد و دقیقا همان شد. همسرم نه کاسباند نه کارمندند. خدا را شکر، همان چیزی شد که فکر میکردم و در ذهنم بود. گاهی به بچهها میگویم من آن زمان با خودم فکر میکردم بروم با یک جانباز ازدواج کنم. مادرم با من صحبت میکردند مثلا میگفتند می توانی تحمل کنی؟ یادم هست این مثال را میزدند که شاید یک شب برایت مهمان آمد. مثلا نمیتوانی به همسرت بگویی برای تو چیزی جابهجا کند. بگذارد، بردارد. ولی حالا میبینم که مردها چه دست داشته باشند چه نداشته باشند اهل این برنامهها نیستند. (البته مزاح می کردند) ** تا چه حد به ملاک هاتون دست یافتید؟ کلا چه مقدر از دستیابی به ملاک ها می تواند خوب و قانع کننده باشد؟ آقا ... قسمت اولش را آدم معمولا با مشورت و با تحقیق میتواند انجام دهد. به خدا توکل کند و تلاشش را هم بکند به بیش از 70 درصد میتواند بالقوه برسد ولی به نظر من بالفعل بودن از بالقوه بودن مهمتر است. یعنی خیلی وقتها آدم چیزی را میکارد ولی در طی مسیر، آن را آبیاری نمیکند. شما بهترین نهال را هم بکارید، ولی به آن آب ندهید. اینکه نهال، نهال خوبی است کافی نیست. اینکه بذر، بذر خوبی است کافی نیست. من معتقدم که قبل از ازدواج، حین ازدواج، بعد ازدواج، تمامش ارزشی دارد که باید (به آنها توجه کرد.) بذر و نهال باید خوب باشد ولی کافی نیست. این است که درصدش برمیگردد به نوع کشاورزی که آدم در سرزمینش انجام میدهد. خانم ... واقعا به این نتیجه رسیدم که یک مقدار آدم باید با واقعیتها کنار بیاید. بالاخره همانطور که من یک انسان و آدمیزادم، طرف هم یک انسان است. خصوصیتهایی دارد که شاید اگر قبلا تو ایدهآل فکر میکردهای حالا نتوانی شرایط را تغییر بدهی. ممکن است بعضی چیزها را نتوانی عوض کنی. همیشه با خودم فکر میکردم فردی که بیست و چند سال است زندگی کرده با یک آرمانهایی با یک چیزهایی (نمیتوان به سادگی تغییر داد). خوب است که اصولِ کلی باشد، همراهی و همفکری باشد ولی در بعضی جزئیات شاید هم بعضی کلیات، آدم به این نتیجه میرسد که به خیلی چیزها نمیرسد. یعنی دنیا همین است. دو طرف باید برای رشد هم تلاش کنند. قدم بردارند. همفکری کنند و پافشاری کردن روی خیلی از چیزها شاید درست نباشد. ** تعریفتون از ازدواج سالم چیست؟ ازدواجی که در آن انگیزههای ترحم، فرار، هوس، خودنمایی، جلوهگری و… نباشد. انگیزهها، سالم باشد. مثلا بعضی میخواهند از جایی که هستند فرار کنند، بعضی لجبازی میکنند، بعضی میخواهند ثابت کنند میتوانند به شخص خاصی برسند، بعضی بی تفاوت هستند و ... . انگیزهها باید خالص باشد. مثلا اینکه برای تحقق حرف خدا میخواهیم ازدواج کنیم، طرح داریم، کاتالوگ داریم، برنامه داریم، انگیزهها، نیتها، باید خالص باشد. برنامه داشتن، هدف داشتن، کفویت، توجه به بعضی از اصول، توجه به سنتهای الهی، آگاهی از حقوق همدیگر، مشورت و در رأسش، قرب خدا باشد. ازدواج سالم، ازدواجی است که خداپسندانه باشد. اگر این حرف خیلی شعاری نباشد واقعا ازدواجی است که برمبنای اعتقادات و سنت پیامبر(ص) باشد و همان چیزهایی که همیشه به ما گفتهاند. اولش که میخواهند سنتی را رواج بدهند واقعا برایشان مهم باشد که مجرد نمانند، احساس کنند که عالم برمبنای زوجیت خلق شده. گاهی که صدای بوق ماشین عروس را میشنویم من به بچهها میگویم (ببینید) این افراد دارند شب اول ازدواجشان را با مردمآزاری شروع میکنند. این خیلی فرق میکند تا دعای خیر مردم پشت سرت باشد که حتی کسی که تو را میبیند دعایی (برایت) بکند. فکر میکنم ازدواج سالم، ازدواجی است که پدر و مادر رضایت داشته باشند، حتی اگر (فرد) میخواهد موردی را براساس سلیقۀ خودش انتخاب کند رضایت آنها را جلب کند و موردی که انتخاب میکند موردی باشد که برمبنای همان اعتقادمان ، بهترین کسی باشد که برای اطاعت خدا همراه آدم باشد. ** در مسیر ازدواجتون ... از ازدواج مولای تقیان علی (ع) و حضرت زهرا (س) چه درس هایی گرفتین؟ درس های زیادی همچون مسؤلیتپذیری، تقوا، سبک زندگی، توکل، مدیریت، درک، همدلی، سادهزیستی، قناعت، در جهت هدفی بزرگ حرکت کردن و… . واقعا مهمترین چیزی که همیشه در ذهن من است این است که وقتی پیامبر(ص) از حضرت علی(ع) پرسیدند که «همسرت را چگونه یافتی؟» حضرت فرمودند: «نعم العون علی طاعة الله». با خودم فکر میکنم که بهترین مشخصه یک خانم برای شوهرش چه میتواند باشد و متقابلا (برای مرد) این که تو در راه اطاعت خدا او را همراهی کند یعنی هرکاری که برای اطاعت خدا لازم باشد تو باید با او همراهی کنی. همه اینها خودش میشود بهترین الگو برای ما. من خودم بیشتر این موضوع مدنظرم هست. ان شاءالله که بتوانیم به آن عمل کنیم. ** درباره مراسم خواستگاریتون بگید ... چطور برگزار شد؟ آقا... توکل به خدا کردیم و به خواستگاری خانم رفتیم. آن زمان سنمان کم بود. کارمان مشخص نبود ولی حالمان مشخص بود. ما رفتیم خواستگاری و البته فرد معرف هم کمک میکرد. خواستگاری باید طوری باشد که عزت نفس دو نفر حفظ شود. صداقت داشتن خیلی مهم است. خانم ... یادم هست جلسه اول، مادرشوهرم همراه عمه یا زنعموی آقا آمدند خواستگاری. فرزند دوم خانواده بودند ولی داشتند از برادرشان زودتر ازدواج میکردند. البته برادرشان آن زمان سرباز بودند و نامزد هم داشتند. آقا دومین جایی بود که خواستگاری میرفتند. یک بار هم قبلا در بجنورد خواستگاری رفته بودند که بعدها برای من تعریف میکردند. به من گفتند به خاطر این مساله که میخواستند در مراسمشان موسیقی داشته باشند از خواستگاری قبلی منصرف شدند. احساسهای عجیب و غریبی آن زمان داشتیم. من سال چهارم دبیرستان بودم که با عقد بودیم، کمک کردند و من از درس فیزیک نمره نسبتا خوبی گرفتم. خیلی خوب بود و برای من معلم سرخانه (خصوصی) شدند. مراسم های خواستگاری مثل همه مراسم ها برگزار شد. چندین بار آمدند و رفتند و فامیلهایشان آمدند. نمیدانید چقدر حرف داشتند. من یادم نمیآید زیاد حرف زده باشم. دو تا گوش داشتم، دو تا گوش دیگر هم قرض گرفتم. چند بار تلفنی حرف زدیم. تا اینکه بعد از چند جلسه صحبت با خودشان، شب 17 ماه رمضان، برای مراسم گفتگو قرار گذاشتیم. من عروس اولشان بودم و بالاخره پدرشوهر نسبت به عروس حساسیت هایی دارد. من خودم هم احساس خاصی نسبت به ایشان دارم. ایشان فرهنگی بودند گرم و گیرا برخورد میکردند. ** برسیم به مراسم ازدواج ... چطور برگزار شد؟ ما عقدمان، آن زمان در خانه بود، تابستان بود. حیاط خودمان و حیاط همسایه را گرفتیم. عروسی باصفائی برگزار شد. مراسم عصرانه هم داشتیم که مهمانی بزرگتری بود و در تالاری در میدان سعدآباد به اسم تالار شادی که الان دیگر نیست. البته فقط زنانه بود. آن زمان خیلی رسم نبود مردانه و زنانه باشد. آقای معماریانی هم داخل تالار نیامدند. ** حالا برگردیم زمان خودمون ... بچه هاتون دارن بزرگ میشن . فردا که خواستند مراسم عروسی بگیرند چه توصیه ای بهشون می کنید؟ خانم .... جالبه بگم که دلمون می خواد مراسم ها را خیلی ساده برگزار کنیم ولی همه میگویند خیلی بیانصافی، خودت مراسم داشتی و حالا میخواهی (برای بچهها) ساده برگزار کنی! واقعا چشم و همچشمی و خرجهای اضافه که الان مد شده، فکر میکنم عروس و داماد هیچ چیزی از عروسی نمیفهمند به جز حرص و جوش و قرضهایی که میماند و حتی اطرافیان، پدر و مادرشان هم چیزی نمیفهمند. ** اولین هدیهای که به همسرتان دادید و گرفتید چه بود؟ آقا ... فکر میکنم کتاب بود. خانم ... یه انگشتر شب گفتگو برایم آوردند که خیلی قشنگ بود. آن انگشتر را یادگاری نگه داشتم. ** لطفا شیرینترین خاطره زندگی مشترکتونو بیان کنید. خانم ... معمولا مادرها فکر میکنند که تولد بچههایشان خاطره خوبی است. مخصوصا بچۀ اول. احساس همسر و برخوردها همیشه در ذهن میماند. آقا... همان تولد بچه. این خاطرههایی که بعضا داشتیم و البته شیرینترینشان هم که الان در ایامش هستیم و فکر میکنم که دیگر تکرار نمیشود سفر حجم است. حج واجب بود و سفر اولم. خیلی برایم جالب بود. ایامش که میشود آدم حس میکند که آن موقعیت را از دست دادیم و کاش بیشتر قدرش را میدانستیم و بیشتر استفاده میکردیم. ** شما با تجربهترین زوجی هستید که تاکنون در «صندلی داغ» دعوت ما را پذیرفتهاید. تقاضا دارم توصیه ای برای مجردهایی که این مطالب را می خوانند مطرح کنید . آقا... ازدواج یک رزق است. رزق، ظرف میخواهد، آمادگی میخواهد، خواستن و طلب میخواهد، دعا میخواهد. این زمینهها را باید فراهم کرد. دوم اینکه مطالعه کنند، تحقیق کنند، مهارتهایشان را زیاد کنند، نگاهشان را وسیع کنند، اگر این اتفاق بیفتد حتی آنهایی هم که موقعیت ازدواج را ندارند میتوانند ازدواج کنند. رزق و روزی را خدا میرساند. خانم... ازدواج را سخت نگیرند. به وقتش باید اقدام کرد. اینکه جوانها میگویند من آمادگی ندارم، من فکر میکنم بیشتر وقتها نمیخواهند به زندگی تن بدهند. ما هم همینطور بودیم. مثلا وقتی من میخواستم بروم سر خانه زندگیم با خود میگفتم یعنی باید از این به بعد خودم فکر کنم مثلا غذا چه میخواهم درست کنم! یعنی صبح که بیدار میشوم من تصمیمگیرندهام؟! بالاخره فشارهایی به آدم میآید و چرا آدم بگذارد سنش بالا برود که واقعا انتخاب سختتر میشود و آدم ایرادگیرتر میشود. ** به نظر شما الان ازدواج کردن سخت شده است؟ چرا؟ آقا... مخارج و هزینهها کار را دشوار کرده است. به همین نسبت میشود از امکانات بهره بیشتری برد و فرهنگسازی کرد تا این مساله آسان شود. یک مقدار خواستههای اضافی پایین بیاید. مهارتهای مرد بودن برای آقایون و زن بودن برای خانمها، اینها نباید دستخوش تغییر شود. خانم ... ازدواج مقدار سختتر شده است چون توقعات بالاتر رفته است. قبلا یک دختر طبق همان تفکر که با لباس سفید برود و با لباس سفید بیاید فکر میکرد. الان خیلی از جوانها از هر دو طرف، چه دختر یا پسر تا کوچکترین اختلافی پیش میآید فکر میکنند همه چیز تمام شد. دختر و پسر باید بدانند اختلاف سلیقه حتی اگر حاد هم باشد با گذشت یکی از طرفین حل میشود. ** سخن یا توصیه آخر ... معنویت در زندگی نقش خیلی مهمی دارد. اینکه آدم واقعا به فکر رشد خودش باشد یعنی ارتباط با خدا و توسل. اینها از خیلی جهات در زندگی آدم خیلی مهم است. همه چیز به دست خداست. برای همین فکر میکنم توسل و توجه نسبت به مسائل معنوی مهم است که اگر خدای ناکرده از اینها فاصله بگیریم میتواند خیلی به ما آسیب بزند. ممنون که در این مصاحبه به مدت قریب به 4 ساعت شرکت کردید . |
||
|