آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
من آنقدر خواستمت که نخواستنت را ندیدم...
جمعه ۱۰ مهر ۱۳۹۴ ۰۹:۱۳ بعد از ظهر
[#54]
|
||
چقدر سخت است عاشق کسی باشی که تو را نمی فهمد، چقدر سخت است تحمل غمهایی که بر سرت آوااار شده اند و هیچ غمخواری نداری، دیگر هق هق گریه ها نیز سبکم نمی کند، میخواهم هواااااار بکشم تا بغضم بشکند ، ولی نمی شکند!!! ............ این روزها دل نازک شده ام تا تقی به توقی میخورد اشک است که می بارد از جده گرفته تا لوزان و وین از غربت رهبری تا منا و از تنهایی خودم تااااا خودم ... این روز ها دلم بهانه می گیرد گاهی میخواهم دلم را نصیحت کنم ولی گوشش بدهکار نیست گاهی هم که سر صحبت را که باز میکنم می نشیند با من درد دل میکند و آ ه ه ه میکشد همیشه آخر صبحت به تو ختم می شود دلم می گیرد وقتی به حال و روز دلم نگاه میکنم دوست دارم تو را در جریان گرفتاری هایش بگذارم که مرحمش باشی ولی باز این دلم است که می گوید: بگذار به زندگیش برسد. . . . پس به زندگیت برس .
ویرایش ارسال توسط : پسرآفتاب
در تاریخ : شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۴ ۰۶:۰۷ بعد از ظهر |
|||
|