آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
بر دامن مادر شهیدان صلوات
چهارشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۴ ۰۶:۵۴ بعد از ظهر
[#1]
|
||
بانو
شماره عضویت :
499
حالت :
ارسال ها :
4733
محل سکونت : :
حریم قدس
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
1103
دعوت شدگان :
1
اعتبار کاربر :
74582
پسند ها :
4202
تشکر شده : 5426
|
ـــ شهیدحسین ملک در دفتر خاطرات خود نوشته است: امروز 23/3/1362 نزدیکیهای ظهر،چند نفر از مادران شهدا به جبهه آمدند تا از نزدیک با ما ملاقات داشتهباشند. میگفتند که فرزندشان را در راه خدا و قرآن دادهاند و به اینافتخار میکنند. یکی از آنها میگفت: حسین من همسن و سال شما بود. نانآورخانهمان بود. شوقی عجیب برای رفتن به جبهه داشت و به من اصرار میکرد کهبه او اجازه دهم تا به جبهه برود. من گفتم: افتخار میکنم فرزندم در جبههباشد. برو و نگران خانه هم نباش. بالاخره روزیمان از جایی میرسد. او رفتو همان روزهای اول شهید شد. موقعی که با ما خداحافظی میکردند، یکیاز آنها پاکتی از من خواست. متعجب شدم و پرسیدم که چه پاکتی میخواهید؟گفت: فرقی نمیکند. نایلونی به او دادم. آن مادر شهید مقداری از خاک درونسنگر را برداشت و درون پاکت ریخت و گفت: این تربت شهیدم است. وصیت کردهامکه پس از مرگم، درون قبر و کفنم از تربت شهیدم بریزند؛ شاید او در آخرتشفاعتم کند. ـــ مادرسرداران شهید مجید و مهدی زینالدین در مراسم تشییع پیکر آنها گفت: همیشهآرزو میکردم که ای کاش به اندازه رگهای بدنم پسر داشتم و در راه اسلاممیدادم و با خونهای آنها درخت اسلام را آبیاری میکردم. (کتاب صنوبرهایسرخ ـ صفحه 74) ـــ مادرشهیدان نعمتالله و محمدرضا کلولی در بیمارستان افشار دزفول، پس از شنیدنخبر شهادت نعمتالله میگوید: خدایا شکر. چند لحظه بعد که میگویند:محمدرضا هم شهید شده است، با همان لهجه دزفولی میگوید: خدا داد، خدا همبرد. (روزنامه جمهوری اسلامی ـ 3/7/1374) ـــ مادرشهیدان جلاییپور تعریف میکرد: در آغاز عملیات فتحالمبین، در پی توصیهآیتالله مشکینی برای رفتن جوانان به جبهه به دومین شهیدم علیرضا گفتم:علیرضا، میدانی آقای مشکینی چه بیاناتی فرمودهاند؟ گفت: بله مادر ولیمیدانید که فقط پنج ماه است که رضا شهید شده است و این خواهش را از منمیکنید؟ میخواست ببیند من چه میگویم. گفتم: پسرم تو هم باید وظیفهاترا انجام بدهی. او را هم روانه کردم. هنگام شروع عملیات کربلای 4، حسین،سومین شهیدم، به من گفت: مادر، اجازه بدهید من برای انجام وظیفه به جبههبروم. به او گفتم: برو مادر جان. او رفت و به دو برادر شهیدش پیوست. (مجلهزن روز ـ شماره 1390) ـــ محمدرضاکه در عملیات رمضان شهید شد، احمد به مادر تبریک گفت و از او خواست دعاکند که او هم شهید شود. وقتی در عملیات «والفجر 8» شهادت نصیب احمد شد ودر کنار برادرش در شهیدآباد آرمید، باز هم مثل کوه ایستاد و به فرزندانشافتخار کرد. چند ماه بعد بود که صدای انفجارهای مهیبی، دزفول را لرزانیدو فرزندش مجید که ماهها در جبههها بود، به همراه همسرش، مظلومانه موردهدف موشک دشمن قرار گرفته و به شهادت رسیدند. اینک سالهاست که این مادرمؤمن و فداکار، هر شب جمعه، بر مزار عزیزانش شهیدان نونچی، زیارت عاشورارا زمزمه میکند. ـــ مادرشهید مسعود رومیپور در عملیات بیتالمقدس به سوگ همسرش نشست اما وقتیاشکهای فرزندش مسعود را برای اعزام به جبهه دید، او را راهی جبهه کرد واو چند ماه بعد در عملیات «بیتالمقدس 7» و در نزدیکی محل شهادت پدر، بهشهادت رسید. (کتاب سورههای ایثار ـ صفحه 59) ـــ مادرشهید محمدرضا جواد بکان که سوگوار همسرش از موشکباران دشمن به دزفول بود،در سالگرد شهادت همسرش با شنیدن خبر شهادت فرزند بسیجیاش محمدرضا، خدا راشکر کرد. (کتاب سورههای ایثار ـ صفحه 164) ـــ مادرشهیدان بصیریفر: در حمله موشکی دشمن بعثی به دزفول، به سوگ شهادت چندیننفر از خانوادهاش نشست بدون آنکه بداند که خداوند برای او آزمایشهایدیگری در نظر دارد. آن امتحان، چند روز پس از عملیات «والفجر8» بود کهاتفاق افتاد. آن روز که شهید عبدالرضا بصیریفر به سنگر برادرش منصور آمدو از او خواست که به شهر و نزد خانواده بروند و به مادر سری بزنند. به هراصراری که بود او را راضی کرد اما اتوبوسی که آنها باید با آن به شهربرمیگشتند، حرکت کرده بود و آنها با یک دستگاه جیپ به سرعت خود را بهاتوبوس رساندند ولی هنوز به درستی ننشسته بودند که ناگهان اتوبوس موردحمله هواپیماهای دشمن قرار گرفت و آن دو برادر به همراه چندین تن ازرزمندگان گردان بلال از لشکر 7 ولی عصر(عج) به دیدار خدا شتافتند و مادررا به سوگی دیگر نشاندند. منبع سایت تابناک |
||
|