آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
یکی دیگر از دوستان انجمن پر کشید
جمعه ۱۱ دی ۱۳۹۴ ۱۰:۳۷ بعد از ظهر
[#8]
|
||
عضو
شماره عضویت :
2401
حالت :
ارسال ها :
79
محل سکونت : :
ی جای خوبـــــــــ(:
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
174
اعتبار کاربر :
1336
پسند ها :
69
تشکر شده : 57
|
قلبت در سینه چنان میکوبد گویی بدنبال راهی برای فرار است.
چادر سفیدت را روی صورتت می اندازی...جلو میروی.. دو صندلی ،سفره ای ساده آینه، قرآن و شمعدان پشت به توست کت و شلوار مردانه بر قامتش کنارش می نشینی ❥ انڪاح سنتی... خیره میشوی به آیات ❥ فلیس منی ... آیات تار می شوند بغض می کنی میدانی از خوشحالی است.... ❥ دوشیزه ی محترمه مکرمه... دستانت می لـــــرزد چشمانتـــــــ را می بندی گویــــی عرشیان مهمان محفلند ❥ بـــرای بار سوم... آیــا وڪیلم؟ سرت را بالا می آوری چادرت را کنار می زنی ❤ آقا؟ مولـــا! اجازه میدهید؟ صورتت با اشک خیس میشود کنارت را نگاه می کنی مردت سر بــــه زیر اشک می ریزد... و با صدای آرامی میگویی با توکل بر خــدا و اجازه ی امام زمان(عج) ❤️ بـــلــــــــه ❤️ ❣ ناگهان دستش را روی دستت میگذارد... اولـــــین بار است حســـــش میکنی شـــــرم داری اما ... در دل خوشحالی... سرش را کنار گوشت می آورد:
❤ بلاخـــــره مال من شدی بـــــــانو❤
بازم هزاران هزار تبریک بانو:) |
||
|