نوشته شده توسط : محمدELE »
نوشته شده توسط : متین23 »
اینطور تفسیر کردن بنظرم اشتباهه »مثلا اگه کسی در پی خدا باشه، خداست؟
تا در هوس لقمهٔ نانی نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی
هر چیزی که در جستن آنی آنی
ارج و ارزش هر کس را بلندای همت و سطح آرزوهای او معلوم میدارد: هر آنچه از زندگی میجوید و از دنیا میخواهد. این پند راستین کهن، یکی از آموزههای عرفان ایرانی است. مصراع مثلی فوق را مولانا در این رباعی خود بکار گرفته و جوهر فکری آن را باز نموده است:
گر در طلب منزل جانی، جانی
گر در طلب لقمه نانی، نانی
این نکته رمز اگر بدانی، دانی:
هرچیز که در جُستن آنی، آنی
(کلیات شمس، ج 8، ص 313. و روایت دیگری از آن: گر در طلب گوهر کانی، کانی... ج 8، ص 315).
و شباهت بسیار دارد با رباعی سرگردانی که به بابا افضل کاشانی منسوب است:
تا در طلب گوهر کانی، کانی
تا زنده به وصل جاودانی، جانی
فی الجمله جدیث مطلق از من بشنو:
هر چیز که در جُستن آنی، آنی
(دیوان بابا افضل، ص 200)
همین رباعی، در منابع به نام ابوسعید ابوالخیر (سخنان منظوم، ص 97) و مولانا یعقوب چرخی (هفت اقلیم، ج 1، ص 334) هم آمده است.
و در همین معنی، شاه نعمت الله ولی گفته است:
ای آنکه طلبکار جهان جانی
جانی و دلی و بلکه خود جانانی
مطلوب تویی، طلب تویی، طالب تو
دریاب که خود هر آنچه جویی آنی
(مجمع الفصحا، ج 2، ص 150)
سلطان ولد، این اندیشه را در معارف خود با چند تمثیل بیان کرده است. به اعتقاد او، در آدمی دو صفت زمینی و آسمانی هست، هر صفت که بر او غالب شود، او را بدان صفت خوانند. اگر از اصل پاکان باشد، در طلب پاکی خواهد رفت و اگر از خاکیان باشد، خاک را جوید. و طرفه آنکه، صفت هر کس را در ترازوی خواستهاش سنجند. وی برای تقویت گفتار خود، حکایتی تمثیلی آورده است ازین قرار:
گرگی و آهویی با هم جفت شدند و ازیشان بچهای پیدا شد. از مفتییی پرسیدند که این را گرگ گیریم یا آهو؟ نامش چه نهیم؟ فتوی داد: دسته گیاه و استخوانها پیش این بچه نهید، اگر میل به استخوان کند، گرگ است. و اگر میل بدان گیاه کند و خوردن آن، آهو باشد.
سپس میافزاید:
همچنان حق تعالی آن جهان و این جهان و آسمان را با زمین آمیخت و جفت کرد. ما که بچگان این دوییم، اگر میل به علم کنیم، آسمانی باشیم. و اگر میل به خواب خور و نعم و ملبوسات این جهانی کنیم، زمینی باشیم.
این نکته رمز اگر بدانی، دانی
هر چیز که در جُستن آنی، آنی
..
رقصان شو ای قراضه کز اصل اصل کانی
جویای هرچه هستی، میدان که عین آنی
(معارف سلطان ولد، ص 151 ـ 153)
عطار گوید:
اگر تو پرّ و بال دنیی و عقبی بیندازی
خطابت آید از پیشان که هرچ آن جُستی، آنی تو
(دیوان، ص 566)
ایضاً:
هرچه تو در بند آنی مانده
بنده آن، تا به جانی، مانده
(مصیبت نامه، ص 236)
که ما را به گفتاری رهنمون میشود که در اسرار التوحید آمده است:
شیخ ما گفت: بنده آنی که در بند آنی.
(ج 1، ص 312)
و این تقریباً همان گفتاری است که ابوالقاسم قشیری از قول مراد خود ابوعلی دقاق (متوفی 405) نقل میکند:
از استاد ابوعلی شنیدم که گفت: بنده آنی که در بند آنی. اگر در بند نفسی، بنده نفسی و اگر در بند دنیایی، بنده دنیایی.
(ترجمه رساله قشیریه، ص 304)
دهخدا، ذیل مدخل «هرچه در بند آنی، بنده آنی»، از کیمیای سعادت غزالی این عبارت را که مناسب موضوع است، نقل کرده است:
هرچه وی در بند آن است، بنده آن است.
و این جمله را نیز از عین القضات همدانی آورده:
هرچه دلبند توست، خداوند توست.
(امثال و حکم، ج 4، ص 1920 ـ 1921)