آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
مادر چرا این چنین نالان خَم راه میروی ؟
دوشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۴ ۱۲:۴۰ بعد از ظهر
[#4]
|
||
بانو
شماره عضویت :
1310
حالت :
ارسال ها :
3265
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
431
دعوت شدگان :
2
اعتبار کاربر :
74079
پسند ها :
5100
تشکر شده : 6163
|
زیر باران دوشنبه بعدازظهر اتفاقی مقابلم رخ داد وسط کوچه ناگهان دیدم زن همسایه برزمین افتاد سیب ها روی خاک غلتیدند چادرش درمیانِ گرد و غبار قبلا این صحنه را...نمیدانم درمن انگار میشود تکرار آه سردی کشید,حس کردم کوچه اتش گرفت, از این آه وسراسیمه گریه در گریه پسر کوچکش رسید از راه گفت:آرام باش!چیزی نیست به گمانم فقط کمی کمرم... دست من را بگیر,گریه نکن مرد گریه نمی کند پسرم چادرش را تکاند,با سختی یا علی گفت و اززمین پا شد پیش چشمان بی تفاوت ما ناله هایش فقط تماشا شد صبح فردا به مادرم گفتم گوش کن!این صدای روضه ی کیست؟ طرف کوچه رفتم و دیدم در و دیوار خانه ای مشکیست با خودم فکر میکنم حالا کوچه ی ما چقدر تاریک است گریه,مادر,دوشنبه,در,کوچه راستی!فاطمیــــــــــــــه نزدیک است... سیدحمیدرضا برقعی |
||
|