آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
**داستـان به رنـگ خـدا**
جمعه ۷ اسفند ۱۳۹۴ ۱۲:۳۶ بعد از ظهر
[#7]
|
||
ناظر بخش زبان
شماره عضویت :
947
حالت :
ارسال ها :
1759
محل سکونت : :
tehran
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
473
دعوت شدگان :
6
اعتبار کاربر :
13181
پسند ها :
1464
تشکر شده : 1601
|
قسمت هشتم(قسمت آخر)
چندماهی بود که خوشم از یه چادری می اومد اسم چادر لبنانی بود،اما اینجا گیرنمی اومد چادرلبنانی که جلوش زیپ داشته باشه،یکی پیداکردم اما زیپ نداشت و متاسفانه هیشکی بهم پول نمیداد بخرمشهرروز میرفتم نگاش میکردم تو مغازه یه شب که میخواستم بخوابم شروع کردم به گریه کردن و باشهیدتورجی زاده حرف زدم بهش گفتم:محمد خیلی وقته عاشق یه چادرلبنانی شدم اما پول ندارم برم بخرمش بعدم درحالی که اشک ازچشام می اومد خوابم برد. فرداصبح که ازخواب بیدارشدم ساعت ۹ دخترخالم اومد خونه خیلی اتفاقی راجب چادر حرف زدیم, یدفعه بهم گفت راستی از کربلا یه چادری برا من آوردن عربیه خیلی گشاد و بلند و...بدقوارست، اما اگه بخوای بهت میدمش ،منم گفتم اشکال نداره بیار ببینمش همون شب برام آوردش،باورتون نمیشه،اما دقیقا همون چادرلبنانی بود که میخواستم بخرم اما اینجا گیرنمیومد و پولم نداشتم سفارش بدم دقیقا چادرلبنانی که جلوش زیپ داشت و دقیقا اندازم بود محمدهمیشه جواب منو میده دوماه پیش یه نفری اومد خواستگاریه من،پاسداربودن.تو جلسه خواستگاری اگه چهارساعت حرف زدیم,ایشون سه ساعت ونیم ازشهادت گفتن،قرار بود برن سوریه و شرطشونم همین بود برای ازدواج با بنده،عاشق شهیدتورجی زاده هم بودن،همه چیزخوب بود،اما وقتی فهمیدن خانواده من مذهبی نیستن کشیدن کنار و الانم فهمیدم دارن میرن سوریه... البته خودشون خیلی راضی به این ازدواج بودن و ارزش زیادی برامن قائل بودن اما نتونست خانوادشو راضی کنه،چون اونا خیلی مذهبی بودن تو این راه سختی کشیدم براحجابم و برای شهیدتورجی زاده تنهایی بارتموم این سختیا رو به دوش کشیدم... واقعاپیر شدم ولی باز هیشکی نتونست کنار من باشه چه برسه بخواد جای من باشه... خوشبحالتون که خانوادتون مذهبیه هرپسرمذهبی میادخواستگاریم پدرم به دروغ بهشون میگه من نامزددارم و عاشق پسرعموم هستم بخدا من حتی شماره پسرعمومم ندارم پسرعمومم اصلا مذهبی نیست اهل مشروب و.... موقعیت من خیلی بدو بحرانیه اما یه شهید تو همچین خانواده و شرایطی میون این همه دختر دست کسی رو میگیره که تو عروسی ها نفراول میدون رقص بود و نمی فهمیدفرق محرم ونامحرم.... بخاطر همین حالا همه طردم کردن,,, مهم نیست,,,همه این سختیا می ارزه به یه لبخند امام زمان و داداش محمدرضام ببخشید سرتونو درد آوردم دیگه تموم شد بالاخره پایان |
||
|