قبل ازدواج هر خواستگاری که میومد به دلم نمینشست..
اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود..
دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف,
میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله,شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده
این چله رو "آیتالله حقشناس" توصیه کرده بودن.
با چهل لعن و چهل سلام...!
کار سختی بود اما به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود ارزششو داشت واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم...40 روز به نیت همسر معتقد و با ایمان .
۴،۳روز بعد اتمام چله,خواب شهیدی رو دیدم..چهره ش یادم نیست ولی یادمه لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود , دیدم مردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان,ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار,
یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت:"حاجت روا شدی..."
به فاصله چند روز بعد اون خواب,امین اومد خواستگاریم.
از اولین سفر سوریه که برگشت گفت:
"زهرا جان…واست یه هدیه مخصوص آوردم..."
یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت:
"زهرا...این یه تسبیح مخصوصه..به همه جا تبرک شده و...با حس خاصی واست آوردمش , این تسبیحو به هیچکس نده..."
تسبیحو بوسیدم و گفتم:
"خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره..."
بعد شهادتش خوابم برام مرور شد ,تسبیحم سبز بود که یه شهید بهم داده بود...