نمایش موضوع به شکل عادی
|
اطلاعات نویسنده |
عشق عَلیهِ السَّلام
پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۵ ۰۸:۲۳ قبل از ظهر
[ #8]
|
بانو
شماره عضویت :
1443
حالت :
ارسال ها :
220
محل سکونت : :
جایی پر از آبی های اسمونی
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
221
اعتبار کاربر :
2081
پسند ها :
291
تشکر شده : 80
|
گفت:
"ببین زنای مردم چه راحت همسراشونو بدرقه میکنن وقت سفر..میگن برو به سلامت.."
گفتم:"نمیدونم اونا چه میکنن..شاید همسرشون واسه شون مهم نباشه..."
گفت:"مگه میشه...؟"
گفتم:"من نمیدونم..شاید دوست دارن همسرشون شهید شه..."
سریع گفت:
"تو دوست نداری شوهرت شهید شه...؟"
گفتم:"تو این سن و سال نه..دلم نمیخواد شهید شی..ببین امین..حاضرم خودم شهید شم ولی تو نه.."
گفت:
"پس چرا تو دعاهات همش میگی..همه خونوادم فدای امام حسین(ع)..
گفتم:
"قربونش برم آقامو..خودم فداش میشم ولی فعلاً...اصلاً این همه کار خیر ریخته..سرپرستی چند یتیمو به عهده بگیر..."
وقتی میرفتیم خونه مادرم...
اگه مادرم مثلاً میگفت:
"زهرا جان میوه بیار…"
میگفتم:" مامان میشه خودت بیاری...؟!"
حقیقتش...
دلم نمی اومد حتی چند لحظه از کنار امین جدا شم.
عروسی تنها داداشم بود..
گفتم:
"امین میدونی عروسی بدون تو خوش نمیگذره...؟"
میگفت:
"باور کن واسه منم رضا خیلی عزیزه..ولی اگه عروسی حسین داداش خودمم بود باید میرفتم..قول میدم جبران کنم.
قول داد وقتی برگشت چند روز بریم مشهد..
گفتم:
"سلامتیت برام بسه.."
میگفت:"آروم باش زهرا.."
کلی وعده وعید داد تا آرومم کنه..انگار که غرورش جریحهدار میشد..اگه به این مأموریت نمیرسید.
(همسر شهید،امین کریمی)
|
|
|
انجمن یاران منتظر
چت روم یاران منتظر
چت روم و انجمن مذهبی امام زمان
هم اکنون 08:40 بعداز ظهر