مقدمه چاپ سوم
من کلب آستان و گدای تو یا علی
من دشمنم به خصم دغای تو یا علی
جانم هزار بار فدای تو یا علی
امروز زنده ام به ولای تو یا علی
فردا به روح پاک امامان گواه باش
همیشه سعی کرده ام فرمایشی از سعدی شیرازی (علیه الرحمه) را سر لوحه کار خود قرار بدهم؛ فرمایشی شاید بیراه نباشد اگر بگویم رسیدن به آن، همواره جزو یکی از بزرگترین آمال و اهداف زندگی ام بوده است؛ و همواره از حضرت صاحب الزمان (سلام الله علیه )و توفیق رسیدن تام و تمام به آن غایب و آرزو را طلب داشته ام، و آن سخن این که:
هر چه گفتیم جز حکایت دوست؛ در همه عمر از آن پیشمانیم.
گاهی از حقیر پرسیده اند به کدام یک از نوشته هایت دلبستگی و علاقه در آن اثری از خود و خودیتم، و از اوهام و خیالاتم و جود نداشته باشد؛ نوشته ای که هر چه در آن اثر هست، از اوست، و لا غیر.
غرض از نگارش این جملات، تنظیم مقدمه ای بود برای ذکر این ذکر این مطلب که؛ اگر نبود حس حق و حقیقت جویی در وجودم، هرگز نه تنها علاقه ای به تحقق و تالیف پیدا نمی کردم، بلکه مرگ را بسیار و بسیار بر زندگی بدون طلب و پویایی ترجیح می دادم. این را هم مقدمه دیگری بدانید برای ورودم به ذکر مطالبی درباه کتاب حاضر؛ یعنی کتاب خاک های نرم کوشک.
جریان آشنایی حقیر با شهید عبدالحسین برونسی، بر می گردد به دیدن عکس از آن بزرگوار در مقر لشکر نود و دو زرهی ارتش، در شهر اهواز عکسی زنده و سخنگو که معنویت و جاودانگی را در باطن خود به ودیعت داشت، البته هر عکسی چنین خصوصیتی ندارد. زیر آن عکس، با خط درشتی نوشته بود: سردار رشید سپاه اسلام، شهید حاج عبدالحسین برونسی؛ فرمانده تیپ هجده جوادالائمه (سلام الله علیه). و پای همان عکس بود که یکی از دوستان رزمنده ام از این گفت که؛ شهید برونسی کارگری بنا بوده است و از این گفت که؛ حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) زمان و مکان شهادت او را به وی فرموده بودند؛ همین جایگاه شهید برونسی نزد اهل بیت و عصمت و طهارت (علیهم اسلام )علاقه و ارادت بی پایان او نسبت به آن بزرگواران، انگیزه ای شد برای حقیر تا بعدها به توفیق الهی، ابتدا قدم در مسیر تالیف و تدوین رمان رقص در دل آتش، و پس از آن، کتاب خاکهای نرم کوشک بگذارم؛ و در حقیقت وارد عرصه تحقق و پژوهش درباه اسرار و حقایق دوران دفاع مقدس بشنوم.
بعد از آن، به لطف و مدد مولا، توفیقات مکرری در زمینه نصیبم شد، و با وجود کم لطفی های فراوان، و بعضا بی مهرهای برخی دست اندرکاران و مسئوولین فرهنگی -که به قول یکی از دوستان؛ بنیانگذار نهضت انگیزه کشی در امور ارزشی هستندهنوز این توفیق از حقیر سلب نشده است و ان شاءالله بعد از این هم سلب نشود. این جملات گله آمیز را به این خاطر نوشتم چون؛ تمام شمارکان چاپ دوم کتاب خاک های نرم کوشک بیشتر از دو سال است که تمام شده، و در طول این مدت، بارها سعی نمودم نظر مساعد برخی از مسوولین مربوطه را برای تامین هزینه های چاپ سوم آن جلب کنم که متاسفانه آن سعی و تلاش به جایی نرسید؛ حتی حاضر به دادن یک وام هم نشدند. فقط تنها لطفشان ان بود
که؛ بنده را حواله می دادند و به ناشران خصوصی و می گفتند آنها کتابی را که مشتری داشته باشد، چاپ می کنند! نمی دانم اینها واقعا غافل هستند، یا خودشان را به غفلت فراوان می زنند که؛ گویی هرگز خبر ندارند بسیاری از این ناشران محترم، برای مولف -مخصوصا مولفی که می خواهد قلمش هم به بیراهه نرودحکم یک غلتک له کننده را دارند؛ آن را هم در مملکتی که -جسارت نشود -حتی برای بعضی از حیوانات کارت شناسایی مخصوص و کارت بیمه صادر می کنند، اما مولف از این حداقل حقوق هم محروم است! در این باره حرف فای به رنگ خون بسیار است که مجالش این جا نیست، و برای کسی مثل بنده که دستمایه کارش خون های اک است، شاید بهتر باشد که اصلا وارد چنین مقولاتی نشویم.
به هر حال حقیر نمی توانستم به در خواست های مکرر بسیاری از علاقه مندان و طالبان جویای این کتاب بی تفاوت باشم؛ این شد که با وجود مشغله و مشکلات فراوانی که داشتیم، با توکل بر خدای تعالی، و با مدد جستن از وجود مقدس حضرت صاحب الامر (صلوات الله علیه )شخصا اقدام به چاپ این کتاب نمودم. در همین جا، جا دارد از مساعدت برادران ارجمند، آقای مجید مناف پور، و آقایان سوقندی و زابلی پور کمال تشکر و قداردانی را داشته باشیم، که اگر مساعدت این عزیزان نبود، شاید چاپ سوم این کتاب، یکی، دو سال دیگر هم به تاخیر می افتاد.
لازم به توضیح است که؛ که تمام متن کتاب حاضر، مجددا توسط نگارنده باز خوانی و ویرایش شده که با طرح جلد و صحفه آرایی جدید، ارایه گردیده است. طرح آوردن عکس های متفاوت و اکثرا مربوط با موضوع در ابتدای هر خاطره؛ طراحی است کاملا نو و بکر، که یکی از فرماندهان کم نظیر و بی ادعا هشت سال دفاع مقدس، پیشنهاد آن را دادند که حقیر ابتدا در جلد یک و دو کتاب مسافران ملک اعظم (که در دست چاپ و نشر می باشند) و در(1) کتاب تازه به نشر رسیده مسافر ماکوت، و سپس در کتاب حاضر از آن بهره جستم. این کار، کار پر مشقتی بود، و اگر بگویم که جمع آوری، اسکن، رو توش، تبطیق با خاطرات و صحفه آرایی عکس های هر کتاب، بیشتر از تالیف آن کتاب وقت نگارنده را گرفت، اغراق نکرده ام. در انتهای این کتاب هم علاوه بر آوردن عکس های جدید، گزیده ای از نامه های تعدادی از خوانندگان محترم را آورده ام تا ان شاءالله به عنوان اسنادی تاریخی، همراه با کتاب ثبت و ضبط شوند؛ خصوصا که شروع این نامه ها، با نامه برادر سفر کرده ام نویسنده توانا و گمنام، سردار محمد حسین عصمتی پور می باشد که در روز یک شنبه 7/4/1383 به خاطر اثرات ناشی از مجروحیت شیمایی اش، به خیل قافله شهیدان پیوست. این عزیز در امر جمع آوری آثار و اسناد مربوط به تعدادی از فرماندهان شهید، حق بزرکی به گردن حقیر دارد که امیدوارم بیش از بیش، غریق رحمت های رب و معبودش بگردد.
در پایان جا دارد به موجب فرمایش ((من لم یشکر المخلوق، لم یشکر الخالق)) از همسر گرامی ام کمال امتنان و قدردانی را داشته باشیم که همیشه اولین خواننده و منتقد آثار حقیر است؛ بقینا اگر صبوری های او در تحمل سختی های زندگی با آدم پر مشغله ای مثل من، و نیز اگر کمک دادن های فکری و فرهنگی اش نبود، بعید بود چنین آثاری بخ ثمر بنشیند؛ ضمنا جا دارد از دو نور دیده ام محسن و عبدالقائم نیز تشکر کنم که آنها هم از همین اوان زندگی و کودکی شان، تمام نبودن های مرا تحمل می کنند؛ البته به عشق شهدا، و بالاتر از آن، به عشق آنهای که شهیدان در راه شان جان داده اند. به هر جهت، مثل همیشه رجای این را دارم که: این سعی و تلاش هم مورد رضایت و تایید سید و مولای کونین، حضرت بقیه الله الاعظم (ارواحنافداه) قرار بگیرد؛ چرا که در غیر این صورت، به اندازه شیری و کمتر از پشیری قدر و ارزش نخواهد داشت.