آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
اگر بفهمید بیشتر از یک هفته دیگر زنده نیستید، چی کار می کنید؟!
چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۵ ۱۰:۵۴ قبل از ظهر
[#3]
|
||
عضو
شماره عضویت :
2703
حالت :
ارسال ها :
28
جنسیت :
تعداد بازدیدکنندگان :
156
اعتبار کاربر :
245
پسند ها :
25
تشکر شده : 0
|
سلام ..
اگه قرار باشه یک هفته دیگه زنده باشم تقسیم بندی زمانیم به احتمال خیلی زیاد این مدلیه که : تا چند ساعت اولیه ناخوداگاه میرم تو خودم ،شاید بیشتر ترس از اون دنیا و تنهایی شب قبر وفکر کردن به گذشته و شاید هم کمی حسرت .بعدش شروع میکنم به زنگ زدن به تک تک افراد دور ونزدیک،حرف زدن با خانواده و دوستانم بدون اینکه کوچک ترین اشاره ای به اتفاقی که قراره برام بیفته بکنم فقط باهاشون حرف میزنم ،میگم میخندم خاطرات خوبی که باهاشون داشتم رو مرور میکنم و ازشون بابت اینکه کنارم بودن تشکر میکنم و میخوام که نبودن هام رو یا کوتاهی هام رو به مهربونی خودشون ببخشن و میذارم تا اگه اونها هم حرفی دارن بزنن.حق الناسی به گردنم باشه هم برم برای جبرانش و البته کارهای عقب مونده شرکت رو انجام میدم تا بعد از نبودنم مشکلی نباشه . بعدش شروع میکنم به ضبط کردن صدام برای آدم های عزیز زندگیم و توش حرفای دلمو و اینکه چقدر دوسشون دارم و ... رو میزنم حرفایی که شاید پای تلفن نشه گفت ،چون همیشه به موندگاری صدا بیشتر اعتقاد دارم تازه اینطوری اگه دلشون هم تنگ شد میتونن صدام رو بذارن و بشنون و مطمئن باشن که من اصلا از اتفاقی که تو این سن برام افتاده دلگیر و ناراحت نبودم که هیچ استقبال هم کردم و اینکه میدونم تمام تلاششون رو همیشه برای شادی و راحتی و ارامش من انجام دادن و ازشون بابت این کارا بینهایت متشکرم و اگه یه وقت کوتاهی ای هم بوده فقط از جانب من بوده که یه وقت خودشون رو سرزنش نکنن بابت هر چیزی،اینطوری هر بار که تو خلوتشون بخوان غصه بخورن یاد حرفام بیفتن و دلشون اروم شه ان شاالله . و احتمالا این پروسه سه روز طول میکشه ،و روز چهارم از همسر عزیزم میخوام که برنامه های کاریش رو برای چند روز کنسل کنه ،خودم هم همین کار رو میکنم و کوله پشتیم رو برمیدارم همراه عشقم به یه مسافرت چند روزه میریم به جایی که ارزوی قلبیمه .اولش میخواستم بگم دلم میخواد تنهایی این مسافرت رو انجام بدم ولی دیدم نمیشه ،از اونجایی که تا اخرین لحظه عمرم به همسرم تعهد دارم و ایشون هم حق دارن روزهای اخر زندگی کنار من باشن پس این مسافرت رو دوتایی میکنم ،با ایشون به مشهد میریم به امید خدا و از اونجا به بعد زمان باقیمونده رو تقسیم بندی میکنم. شب تا صبح حرم کنار اقا و خلوت با خدای خودم .هر چی حرف دارم باهاش میزنم ،یه دل سیر هم اقا رو زیارت میکنم .عقده این سال های دوری رو درمیارم و روزهاش رو هم حتما کنار عشقم سعی میکنم برم و بگردم و خاطرات خوش بسازیم کنار هم و کارهایی که ممکنه تا حالا انجام نداده باشیم رو انجام بدم. شب قبل از روز اخر هم برای پدر و مادر عزیزم یه بلیط هواپیما میگیرم که اگه دوست داشتن بیان پیشمون .هم زیارتی باشه و هم برای دیدار اخر خودم باهاشون و اونها با من شرایط جور شه. و بالاخره روز اخر وقتی حس میکنم از تعداد نفس هایی که سهمم بوده فقط چند تایی مونده ارزومه این اتفاق تو حرم اقا برام بیفته و تو شرایطی که عشق زندگیم و مادر و پدر مهربون و دوست داشتنیم کنارم هستن .اون زمان مسلما دلم میخواد کسی که با همه وجود دوسش دارم رو کنار خودم داشته باشم شاید به دلیل همون ترسی که گفتم. یکم طولانی شد دیگه،شرمنده. |
||
|