آخرین ارسال ها |
نوار پیام ها |
مدیریت پیام ها |
نمایش موضوع به شکل عادی | |||
اطلاعات نویسنده |
شهید تورجی زاده و ولایت فقیه:...
شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶ ۰۱:۲۷ بعد از ظهر
[#1]
|
||
شهید تورجی اولین شهیدی بود که ازش چیزی یاد گرفتم، خیلی بهش ارادت دارم، پیشنهاد میکنم خاطراتشو حتما بخونید مخصوصا کتاب یا زهرا شهید تورجی و حتما بخرید یا دانلود کنید...
یه خاطره از کتابشون بگم که خیلی این خاطره و دوست دارم و میخوام شمام بخونید... شهید تورجی تو یه عملیاتی بودن که مهمات و آب غذا کم بود و در روز فقط میتونستند یه سر قمقمه آب بخورند، از طرفی هم تعداد مجروحان زیاد بود و دشمن هم همینطور نزدیک تر میشد ... اونا منتظر نیرو تازه نفس بودن تا هم مجروهان و ببرن عقب هم آب و غذا بهشون برسه، بهشون خبر اومد گفتن فردا نیرو تازه نفس میرسه، تورجی رفت تو سنگر به مجرهان سر بزنه که یه مجروح بهش گیر میده میگه آب بده، اونم میگه آب نیست فردا میرسه ، اونم ساکت میشه و بعد چند دقیقه دوباره میگه آب بده، اونم میگه تو رو خدا و تو حضرت زهرا آب بده فکر میکرد بخاطره جراحتش بهش آب نمیده، تورجی ناراحت میشه و داد میزنه بخدا آب نیست، منم تشنمه، بیاد امام حسین بیوفت ببین اینا هم مثل اونا تشنه ان، بعد مجروح ساکت میشه و تورجی با ناراحتی از سنگر میاد بیرون ، چند قدم جلوتر میاد سنگرو خمپاره میزنن و همه مجروحا داخل اون سنگر با لب تشنه شهید میشن... بعد فرداش نیرو تازه نفس میاد و از آب خبری نیست و میگن ما خودمون هم بسختی تونستیم برسونیم... تورجی و چندتا از دوستاش تصمیم میگیرن خودشون برن دنبال آب ،چون اونجا شبیه بیابون بود و یکشل بود تورجی یه تپه و به عنوان نشونه علامت میزنه ، میرن جلوتر میبینن صدای آب میاد ، میبینن رودخونه هست، تورجی میره تو رودخونه دستشو بالا میاره آب بخوره میبینه خونیه ،یاد مجروح اون شب تو سنگر که التماس آب میکرد افتاد که باذلب تشنه شهید شدن، یاد مجروهانی که میگفتن ما اگه نیرو تازه بیاد آب بیاره، اندازه یه تانکر آب میخوریم یکی دیگه میگفت آنقدر آب میخوریم تا بمیرم و... یاد حرفای اونا میوفتاد و اشک میریخت خلاصه کمی آب خورد و بعدش یکی از دوستان که همراه تورجی بود از ناحیه چشم مسدوم شده بود و کور شد تورجی اونو کنار رودخونه برد تا آب بخوره اون مجروحه پوتین خودشو در میاره تا پاشو بشوره که چون کور بود نمیبینه و پوتینشو آب میبره، خلاصه همگی آب خوردن خواستن برن ، از تورجی پرسیدن از کدوم مسیر بریم که تورجی اون تپه ایی که علامت زده بود و گم میکنه، همه بهش میگن تورجی ما گم شدیم ، دشمنم هر لحظه نزدیکتر میشه ما هیچ صلاحی هم نداریم. تورجی میگه فقط یه کاری میتونیم کنیم، میگن چه کاری؟ میگه ما یه امام زنده داریم ،اون حتما کمکون میکنه میگه همه با هم دستامونو ببریم بالا و داد بزنیم یا صاحب الزمان ادرکنی، یا صاحب الزمان کمکمون کن، همین کارو کردند چند ساعت بعدش دیدن چند نفر از دور با لباس پلنگی دارن میان، همشون ناامید گفتن دشمن بهمون رسید و قایم شدن پشت یه تپه، تورجی خوب دقت کرد دید دشمن نیست خودیه که لباس دشمن و پوشیده رفتن جلوو گفتن چیشد مارو پیدا کردین، اونا گفتن ما رفتیم لب رودخونه دیدیم یه پوتین تو آبه که روش خونیه ،دقت کردیم خونش تازس، مسیر رودخونه واومدیم بالا... بعد ناامید شدیم گفتیم خبری نیس خواستیم برگردیم که ناگهان صدای گروهی که داد میزند یا صاحب ادرکنی شنیدیم، صدا و دنبال کردیم تا به شما رسیدیم... تورجی به دوستاش گفت دیدین گفتم امام زمان کمکمون میکنه... ببخشید اگه بد نوشتم ... بچه ها پیشنهاد میکنم حتما کتابشو بخونید ،کتابش عالیه ،عااالی
ویرایش ارسال توسط : زهرایی
در تاریخ : شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶ ۰۵:۲۰ بعد از ظهر |
|||
|