انجمن یاران منتظر

ختم قرآن



آخرین ارسال ها
لیست برنامه ختم قرآن یاران منتظر ..:||:.. پروژه کرونا(COVID 19) ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین امسال اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. تا حالا به لحظه تحویل سال 1450 فکر کردید!!؟؟ ..:||:.. Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ سفره هفت سین سال 1395 اعضای انجمن یاران منتظر Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ..:||:.. اگر بفهمید بیشتر از یک هفته دیگر زنده نیستید، چی کار می کنید؟! ..:||:.. **متن روز پدر و روز مرد** ..:||:.. الان چتونه؟ ..:||:.. 🔻هدیه‌ تحقیرآمیز کِندی ..:||:.. ღ ღ ღتبریک ازدواج به دوست خوبم هستی2013 جان عزیز ღ ღ ღ ..:||:..

نوار پیام ها
( یسنا : ▪️خــداحافظ مُــــحَرَّم 😭 نمى دانم سال دیگر دوباره تو را خواهم دید یا نه؟!... 🖤اما اگر وزیدى و از سَرِ کوى من گذشتى، سلامَم را به اربابم برسان... ◾️ بگو همیشه برایَت مشکى به تَن مى کرد و دوست داشت نامَش با نام تو عجین شود!... ◾️بگو گرچه جوانى مى کرد، اما به سَرِ سوزنى ارادتش هم که شده، تو را از تَهِ دل دوست داشت... ◼️با چاى روضه تو و نذری ات، صفا مى کرد و سَرَش درد مى کرد براى نوکرى... 🏴 مُحَرَّم جان؛ تو را به خدا مى سپارم... و دلم شور مى زند براى \"صَفر\"ى که دارد از \"سَفَر\" مى رسد... # )     ( سینا : حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها): «ما جَعَلَ اللّه ُ بَعدَ غَدیرِخُمٍّ مِن حُجَّةٍ و لاعُذرٍ؛ خداوند پس از غدیرخم برای کسی حجّت و عذری باقی نگذاشت.» «دلائل الإمامَه، ص 122» )     ( فاطمه 1 : ای روح دو صد مسیح محتاج دَمَت زهرایی و خورشید غبار قدمت کی گفته که تو حرم نداری بانو؟ ای وسعت دل‌های شکسته، حَرَمت. (شهادت حضرت زهرا تسلیت باد) )     ( programmer : امام علی (ع):مردم سه گروهند: (1) دانشمندی خدایی، (2) دانش آموزی بر راه رستگاری (3) و پشه های دستخوش باد و طوفان و همیشه سرگردان، که از پی هر جنبنده و هر صدا می روند، و با وزش هر بادی، حرکت می کنند، نه از پرتو دانش، روشنی یافتند، و نه به پناهگاه استواری پناه گرفتند. )     ( programmer : امام علی ع : عاقل ترین مردم کسی است که عواقب کار را بیشتر بنگرد. )     ( programmer : امام علی (ع):دعوت کننده ای که فاقد عمل باشد مانند تیر اندازی است که کمان او زه ندارد. )     ( programmer : امام علی(ع): در فتنه ها همچون بچه شتر باش که نه پشت دارد تا بر آن سوار شوند و نه پستانی که از آن شیر بدوشند )     ( سینا : هزارها سال از هبوط آدم بر سیاره‌ی زمین گذشته است و هنوز نبرد فی ما بین حق و باطل بر پهنه‌ی خاك جریان دارد، اگرچه دیگر دیری است كه شب دیجور ظلم از نیمه گذشته است و فجر اول سر رسیده و صبح نزدیك است. )     ( programmer : فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص میکند؛ چراغ مه‌شکن لازم است که همان بصیرت است....(مقام معظم رهبری) )     ( سینا : یاران! شتاب كنید ، قافله در راه است . می گویند كه گناهكاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهكاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند )     ( سینا : برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ**اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه) خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده! )     ( فاطمه 1 : ای بهترین بهانه خلقت ظهور کن صحن نگاه چشم مرا پر ز نور کن +++ چشمم به راه ماند بیا و شبی از این پس‌کوچه‌های خاکی قلبم عبور کن +++ آقا بیا و با قدمی گرم و مهربان قلب خراب و سرد مرا گرم شور کن )     ( سینا : دود می خیزد ز خلوتگاه من کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می رسد افسانه ام ؟ )    
مدیریت پیام ها


اگر این اولین بازدید شما از انجمن یاران منتظراست ، میبایست برای استفاده از کلیه امکانات انجمن عضو شوید و یا اگر عضو انجمن می باشید وارد شوید .


انجمن یاران منتظر » انجمن دفاع مقدس » عملیات ها » نمایش پست: اگر خیانت بنی‌صدر نبود ارتش نمی‌گذاشت


نمایش موضوع به شکل عادی
اطلاعات نویسنده
اگر خیانت بنی‌صدر نبود ارتش نمی‌گذاشت
یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۷ ۱۰:۴۵ بعد از ظهر [#1]


**منافقین ذهنیت مردم را نسبت به ارتش خراب کرده بودند



چرا ارتش نیروهای مردمی را جهت مقابله با متجاوز مسلح نمیکرد؟



توجه داشته باشید که منافقین در این مدت بیکار ننشسته بودند و کار را به جایی رساندند که در روز هفتم جنگ هنگامی که گردانهای 131، 138، 148، لشکر 21 حمزه می خواستند برای کمک به جبهه ها، از لویزان خارج شوند، مردم جلوی پادگان ها را گرفته و اجازه نمی دادند و می گفتند؛ شما می خواهید بروید کودتا کنید، در حالی که دشمن 80 کیلومتر داخل مرزهای ما شده بود، و دلیل آن چیزی نبود جز سوء تبلیغات منافقین کوردل که به این ترتیب به مردم ساده ناآگاه خط اشتباه می دادند تا به جبهه ها لطمه بزنند. که ارتش برای این موضوع در یک روز 8 اعلامیه صادر کرد و کار به جایی رسید که حضرت امام دستور داد که اجازه بدهند تا این گردانها از لویزان خارج، و عازم منطقه شوند.





یقینا وقتی که چنین وضعیتی حاکم بود، ارتش نمی توانست به لباس شخصی ها اعتماد کند، چون در میان آنها منافقین حضور داشتند و اگر مسلح می شدند مطمئنا مشکلات اساسی بوجود می آوردند.



زمانی که وارد منطقه شدید، وضعیت نیروهای نظامی و انتظامی به انضمام تحرکات عراق را چطور دیدید؟



خب وقتی که من روز اول وارد منطقه شدم و به رصد وضعیت نیروها و تسلیحات پرداختم دیدم که پرسنل درجه دار واقعا کم هستند و غالبا به مراکز و شهرهای خود منتقل شده بودند و سربازان وظیفه آموزشهای رزمی را ندیده بودند، لذا نحوه استفاده از موشک بازوکا، توپ 106 و آرپی جی را ظرف یک هفته به آنان آموزش دادم، قبل از من دو فرمانده به منطقه رفته بود یکی 8 روز و دیگری یازده روز دوام آورده بود چون وضعیت انظباط رفتاری خیلی بد بود به طوری که و مدت یک سال و نیم فرمانده نداشتند و فقط یک سرپرست به نام استوار کریمی در آنجا مشغول رتق و فتق امور بود.



مثلا افسر درجه دار باید شب را در پادگان دژ می ماند اما به خانه اش می رفت و ترک پست می کرد و هنگامی که به او تذکر می دادم، می گفت من از اصفهان انتقالی گرفتم و به شهر خودم آمدم تا شب را در کنار خانواده ام باشم نه در پادگان! و البته بعد از وضعیت به گونه ای بود که من با توجه به تبحر و تخصصی که داشتم بچه ها بعد یک هفته واقعا بعنوان فرمانده قبولم کردند، وگرنه من هم دنبال بهانه بودم که از منطقه به جای دیگر منتقل شوم اما چون داوطلبانه آمده بودم، تلاش لازم را در جهت ساماندهی امور کردم.



برای اینکه بهتر نسبت به شرایط نامساعد نیروها در آن دوره آگاه شوید از کردستان برایتان می گویم، مثلا هنگامیکه سرباز را بیدار میکردیم، از خواب بیدار نمی شد! وقتی پافشاری می کردیم بلند می شد و تهدید به تیراندازی می کرد.



**سربازان فرماندهان را تهدید به تیراندازی می کردند و یا انگ طاغوتی بودن می زدند



 من و شهید صیاد شیرازی و شهید اشراف خودمان راه می افتادیم به سمت دشمن و می گفتیم بگذارید سرباز بخوابد. اما وقتی که می دیدند سرزمین به دست کومله می افتد و فرماندهان جلوتر از آنها به مقابله با دشمن می روند، سریع دنبال ما می آمدند و یا اینکه اگر حرفی می زدیم که به مذاقشان خوش نبود و یا دعوت به انضباط نظامی می کردیم سریعا انگ طاغوتی بودن را به فرمانده می زدند و به این ترتیب شروع به تهدید کرده و فضا را مخدوش می کردند. متاسفانه یک چنین وضعیتی در نیروها حاکم شده بود.



**اگر امام را قبول دارید باید دستوراتش را مبنی بر نظم و انظباط اجرا کنید



مثلا سرباز با بیرژامه و دنپایی وارد منطقه می شد، به آنها می گفتم مگر امام خمینی را قبول ندارید؟ در پاسخ می گفتند چرا، ایشان را قبول داریم، سپس می گفتم اگر اینطور است پس چرا دستورش را اجرا نمی کنید!؟ من یکی که خیلی در اینجا تحمل و استقامت کردم و بعد رفتیم با ژاندارمری ارتباط برقرار کردیم، دیدیم وضعیت آنها هم خیلی خرابتر است مثلا یک پاسگاه باید 37 سرباز داشته باشد 4 الی 5 سرباز داشت.



وضعیت استقرار نیروها به این صورت بود که دژها دو کیلومتر از مرز عقب تر بودند، ژاندارمری در نوار مرزی با فاصله 50 الی 60 متر قرار داشت، که با رایزنی هایی که با مسئولین استان از جمله آقای غرضی و فرمانده لشکر جناب ملکان، کردیم به هر پاسگاهی یک توپ 106 و دو سرباز آموزش دیده دادم، چون عراق داشت تدارک جنگ را می دید می خواستم بدین ترتیب اگر به سمت ما حرکت کردند، حداقل برای چند دقیقه جلوی متجاوز را بگیرند و در این مدت ما آماده بشویم جلوی آنها بایستیم تا زمانیکه نیروهای کمکی از راه می رسند، دشمن پیشروی چندانی نکرده باشد.



 





**به پیشنهاد فرمانده ژاندارمری فرمانده منطقه شدم



فرمانده ژاندارمری منطقه سرگرد کاشانی بود ایشان 15/04/59 آمد گفت جناب قمری شما را بعنوان فرمانده منطقه تعیین کردیم، گفتم شما از من ارشدتر هستید و من این مسئولیت را با وجود حضرتعالی نمی پذیرم، گفتند از زمانی که شما به منطقه آمدید بچه های ما امیدوار شدند و نظم بوجود آمده از تدبیر شما بوده است. خلق عرب کمتر تردد می کند و منطقه سروسامان گرفته است. در تاریخ 15/ 4 وارد قرارگاه جنوب شدم فرمانده ناخدا جوادی بود شهید جهان آرا و 33 نفر از برادران پاسدار ایرج دستجردی که بچه ارومیه بود، در آنجا حضور داشتند.



گفتم من از امشب اسم شب تعیین می کنم، خلق عرب زیاد هستند و ستون پنجم از میان آنها عبور می کند، لذا باید منطقه تحت نظارت و کنترل درمی آمد، اولین اسم عبور را تهران، ژ3، 11 گذاشتم. شب 17/4/ 59 ساعت 7 غروب از ژاندارمری سپاه و....افرادی برای گرفتن اسم ش ب آمدندو از آن روز امنیت داخلی برقرار شد. چون ستون پنجم بیشتر شب ها را برای جاسوسی انتخاب کرده بودند و در شب اقدام می کردند.



** 7 شهید و 17 مجروح پیش از آغاز رسمی جنگ



وضعیت به گونه ای بود که تا قبل از آغاز جنگ من 7 شهید و 17 مجروح دادم، ایشان به این ترتیب شهید شد، 4 تا هم از بچه های خودم از ارتش بودند که به شهادت رسیدند، تا روز 16 شهریور راننده خودم به شهادت رسید، دانشجوی پزشکی بود جوانی خوش سیما قد رشید و گاهی اوقات به دانشجویان میگم که من تا به امروز جوانی به آن رشیدی و رعنایی ندیدم، شایان دزفولی  1/6 خدمتش تمام شد، اما ایستاد و از کشورش دفاع کرد تا به شهادت رسید.





حاج آقا کعبی که الان مسئول عقیدتی پادگان دژ هست آن دوره بچه خرمشهر بود و هفده سال داشت،ایشان در آن 34 روز مقاومت در کنار ما بود و با کمک بچه های محل مهمات و تسلیحات را در اختیار نیروهای مدافع قرار می دادند، که سال 63 وارد حوزه علمیه شد و در حال حاضر هم 25 سال هست که بعنوان رئیس عقیدتی همان پادگان مشغول به فعالیت است.



**برای حفظ جان نیروهایم تا اعماق خاک عراق نفوذ کردم



در پانزدهم تیر 1359 گزارش دیگری را به با این مضمون به مرکز نوشتم، «من دورهای مختلف شناسایی و تکاوری را دیده ام چرا جهت اطلاعات بیشتر از دشمن نباید نفوذ کنیم و متوجه تحرکات و بشویم، و ظرفیت های مقابله را ایجاد کنیم من داوطلبانه می روم، و در ذیل آن آوردم، این سربازانی که اینجا هستند امانت خانوداه اشان هستند و اگر جنگ بشود که صدرصد خواهد شد با این امکانات ضعیفی که ما داریم اینها همه از بین خواهند رفت، اما من در پیشگاه خدا نمی توانم جوابگوی اینها باشم، اگر بچه خودم بودند، مسئولیت شان با من بود اما امروزما در قبال خانواده های این عزیزان مسئولیم زیرا امانت  های خود را در اختیار ما گذاشتند».



**شهید اسماعیل زارعیان نابغه جنگ و دفاع مقدس بود



16/4/ شهید اسماعیل زارعیان وقتی که فهید من می خواهم جهت کسب اطلاعات به داخل عراق نفوذ کنم به من گفت که با من خواهد آمد، ایشان همدوره امیر دادبین فرمانده نیرو زمینی بود، این شهید نابغه بود و یقینا اگر در هر ارگان دیگری بود در تمام خیابانهای ایران و جهان عکسش را نصب می کردند، از بس که این مرد شجاع و با شهامت بود.



از پنج کیلومتری سمت شلمچه بر روی سیم خاردار تشک سربازی انداختیم، و از روی آن عبور کردیم و دو نفر را پای سیم خاردادر گذاشتم، یکی جناب سروان جنابی و دیگری جناب سروان خیرایی یکی دکتری اقتصاد داشت و دیگری فوق لیسانس زبان انگلیسی داشت و هرکدام پنچ تا هشت سال را در آمریکا تحصیل کرده بودند و هر دوی آنها در این مقاومت 34 روزه خرمشهر شهید شدند. این دو شهید بزرگوار هم می خواستند که با ما در عملیات اطلاعات شناسایی شرکت کنند، که من اجازه ندادم و گفتم که مملکت به شما نیاز دارد و باید در آینده استاد  دانشگاه شوید، و به کشور خدمت کنید. و به آنها گوشزد کردم که من هم الان دارم با اختیار خود می روم و اگر در جریان این عملیات اسیر و یا کشته بشوم، ارتش فردا حقوق و مزایایی خانواده من را قطع می کند، چون بدون اجازه و برای حفظ جان بچه های مردم که امروز در امانت من هست می خواهم این کار را انجام بدم.



به هر ترتیب ساعت 4 صبح به همراه اسماعیل وارد خاک عراق شدم، به محض اینکه چند قدم جلو رفتم روبروی خود، چشمم به یک تانک افتاد، که با دیدن آن جا خوردم و چند قدم عقب نشستم، اسماعیل پشت سرم بود، من جلو می رفتم و قدم شماری می کردم و اسماعیل گره می زد هر صد و بیست و پنج قدم یک گره چون صد متر محسوب می شود.



صدمتر جلوتر از تانکها به نفربر های دشمن رسیدیم که در کنار هم قرار داشتند و در هر صد و پنجاه متر یک کانکس نگهبانی بود، که افراد مست در آن بودند اسماعیل به من گفت، از جلوی کانکس ها برویم، ممکن است ما را دستگیر کنند، که گفتم اینقدر مست هستند که اگر ما داخل کانکس هم برویم فکر می کنند که عراقی هستیم.



**مشاهده خمسه خمسهها در نوار مرزی



80 متر جلوتر رفتیم، توپخانه دشمن را دیدیم، که کوپه کوپه کنار هم گذاشته شده بودند. برای اولین بار خمسه خمسه را در اینجا مشاهده کردم، خلاصه 26 گردان توپخانه عراق را شناسایی کرده و اسم هایش را نوشتیم، چون هر گردان توپخانه جلوی لوله اولین توپ خود اتیکت گذاشته بود، از این حیث معلوم بود که چند گردان توپخانه در آن بخش وجود دارد، که دو تا اتیکت آنرا را برداشتیم با خودمان آوردیم، تا اگر گزارشهایمان را نپذیرفتند اتیکتها را نشانشان دهیم.



آمدم گزارش شرح واقعه را دادم، فردای آنروز می خواستند من را خلع درجه کنند، که چرا بدون اجازه به داخل خاک عراق رفتی!



من از این بابت ناراحت شدم و به نشانه اعتراض گفتم از این منطقه می روم، لباسم را به نشان اعتراض از تن درآوردم و به سمت خرمشهر راه افتادم، دادند و به هر ترتیب با بعد که دیدند اینطور شد به سرعت تغییر موضع دادند و گفتند اشتباه شده و برگرد سر پستت.



پس ببینید ارتش و نیروهای آن در نوار مرزی همه کار را انجام دادند اما این سیاسیون بودند که اجازه ورود نیرو به خط را نمی دادند و نمی خواستند تحرکات عراق علیه ما را بپذیرند.





شما ببینید اگر با اصرار مقام معظم رهبری شهید قاسمی فرمانده تیپ دوم لشکر 92 زرهی در آن برهه وارد کارزار نشده بود سقوط سوسنگرد قطعی بود، که ایشان بدون اجازه بنی صدر کار خود را انجام داد خوب وضع این بود.



با ارزیابی وضعیت موجود در داخل خرمشهر و حومه ی آن به این نتیجه رسیدیم، که باید نیروهایی به کار گرفته شوند تا وضعیت پنهانی و آتش زیر خاکستر منطقه را به مسئولان جمهوری اسلامی ایران خبر بدهم، همچنین ما می توانستیم با دادن هدایای بیشتر به مرزداران عراقی از آنهاد اطلاعات بگیریم آنها حتی زدن جاده و فعل وانفعالات پشت مرز را کتمان می کردند در صورتیکه ما با نفوذ به داخل عراق با چشم خودمان جاده سازی و سنگر سازی آنها را دیده بودیم.



در بین مطالبی که گفتید به دوستی با نفرات برخی پاسگاههای مرزی عراق اشاره کردید، لطفا در این رابطه توضیح دهید؟



در تمام مدتی که ما با عراقیها صبحانه مشترک می خوردم به این صورت بود که ما به طرف پاسگاههای آنها می رفتیم و آنها حتی یکبار هم به طرف پاسگاههای ما نیامدند و این مسئله به روشنی نشان می داد  که عراقی ها اجازه ندارند به سمت ما بیایند ولی در بین آنها هم افرادی بودند که به ایران علاقه داشتند و تلویحا به ما می فهماندند که جنگ نزدیک است و احتمال تعویض نیروهای مرزی می رود.



در روز اول شهریور وقتی برای صرف صبحانه به سمت پاسگاه عراقی ها رفتیم سرباز نگهبان به ما ایست داد"قف، قف" و اسلحه اش را به طرف ما گرفت، آنروز سرباز شهیدی به همراه ما بود، سرباز شهیدی، فردی بود که  دایی اش افسر عراقی بود، او از سرباز عراقی درباره دایی اش سوال کرد که وی در پاسخ گفت: همه عناصر نگهبانی عراق دیشب عوض شده اند و اینها نیروهای جدیدی هستند که تازه وارد این منطقه شده اند ، با شنیدن این مسئله فهمیدم که عراق به برنامه خود سرعت داده و ساعت و روز حمله آنها نزدیکتر شده است. بلافاصله این مسئله را به مقامات بالا اطلاع دادم و اعلام خطر کردم.



رفتیم پیش آقای غرضی استاندار خوزستان و درخواست 80 خودرو کردیم، ایشان گفت: شما لشکری هستید و ما کشوری، لذا نمی توانیم خودروها را در اختیار شما قرار دهیم.



**ماجرای تطمیع فرماندهان ایرانی قبل از شروع جنگ/ وطن پرستی فرمانده عراقی که پدرش ایرانی بود



ستون پنجم در منطقه فعال بود و گرا را به دشمن می دادند، پنج ساعت بعد از شروع جنگ یک بلند گو گذاشتند و فریاد می زدند جناب سروان قمری جناب سروان زارعیان چرا می جنگید بیایید با پرسنل تان خودتان را معرفی کنید، چرا خودتان را به کشتن می دهید یک ساعت دیگه همه شما نابود می شوید رهبر خلق عرب صدام حسین هر چیزی که بخواهید در اختیارتان قرار می دهد، حتی به شما کمک می کند تا به هر کشوری دوست دارید بروید.



سرهنگ رکن سه عراق فرمانده پاسگاه مومنی عبدالمجید نامی بود که بچه خرمشهر بود یعنی پدرش خرمشهری بود و مادرش از نجف اشرف، 8 ماه بود که افسر پاسگاه مومنی عراق شده بود ما تا اول شهریور 59 با این ایرانی وطن پرست رابطه داشتیم، ایشان مورخه 16 تیر 59 یعنی 75 روز مانده به جنگ به من گفت جناب سروان صدام در تدارک حمله به ایران است و من بلافاصله اینها را گزارش می کردم، این مرد بچه عراق بود و پدرش خرمشهری، اما خون و غیرت ایرانی در رگهایش جاری بود و می گفت من 8 ماه است که این پست را گرفته ام، صدام می خواهد به ایران ما حمله کند، من به پدرم گفتم استعفا می دهم و به ایران می روم، من نمی خواهم به کشورم حمله کنم. به ایران برمی گردم و در همان خرمشهر خودمان زندگی می کنم، و همزمان پسر عموی عبدالمجید در آشپزخانه سرباز من بود که وقتی جنگ شروع شد من او را از آشپزخانه خارج کردم چون جنگ بود و باید همه ملاحظات امنیتی را در نظر می گرفتیم و آشپزخانه هم از اهمیت برخوردار بود، زیرا یک امکان داشت بچه ها را مسموم کنند و اندک نیروهای ما هم در آن شرایط از بین بروند، لذا جای ایشان را به کسی دیگری دادم. که بعد ها متوجه شدم که ایشان هم واقعا با ما بود و مردانه در کنار ما ایستاد و از کشور دفاع  کرد و من بعدها به خاطر این کار از وی حلالیت طلبیدم.



همانطور که می دانیم صدام حسین در 26 شهریور 58  بعد از سخنرانی  که در جمع فرماندهان خود داشت، قرارداد مشترک 1975 ایران و عراق را پاره کرد و گفت من با عقد این قرارداد به خلق عرب لطمه زدم و حالا می خواهم آبروی از دست رفته را اعاده کنم، و این جریان سرآغاز جنگ ایران و عراق شد.



بخشهای دیگر این گفتوگوی تفصیلی به زودی در دفاع پرس منتشر میشود.


گزارش پست !






انجمن یاران منتظر

چت روم یاران منتظر

چت روم و انجمن مذهبی امام زمان



هم اکنون 12:20 پیش از ظهر