(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : خودمونی امام زمان
نمایش موضوع اصلی :

الما جمعه ۷ تیر ۱۳۹۲ ۰۷:۴۴ بعد از ظهر

یادم نمی رود از کتاب ادبیات فارسی، حکایت آن حکیم را که گذارش به قبرستان شهری افتاد. او با کمال تعجب دید، بر روی همه ی سنگ قبرها، سن فوت شدگان را 3،4،7 سال و مانند آن نوشته اند. پرسید: آیا اینان همگی در طفولیت از دنیا رفته اند؟ گفتند: این جا، سن هر کس را معادل سال هایی از عمرش که در پی کسب علم بوده است محاسبه می کنند.

 

کاش آن روز دبیر فارسی ما گریزی به حدیث معرفت امام می زد و می گفت که در تفکر شیعه، حیات حقیقی در توجه به امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و معرفت و محبت و مودت او و مهم تر از آن برائت از دشمنان او معنا می شود.

 

در فیزیک، قوانین شکست نور را به من آموخت؛ ولی نفهمیدم « نور خدا» تویی و مقصود از ( یهدی الله لنوره من یشاء ). از سرعت سر سام آور نور (3۰۰00۰ کیلومتر در ثانیه) برایم گفتند؛ اما اشاره نکردند شعاع دید امام معصوم تا کجاست و نگفتند امام در یک لحظه می تواند تمام عوالم و کهکشان ها را از نظر بگذراند و از احوال همه ی ساکنان زمین و آسمان باخبر شود.

 

وقتي براي كنكور درس مي خواندم، كسي مرا براي ثبت نام در دانشگاه معرفت و محبت امام زمان عليه السلام تشويق نكرد. كسي برايم تبيين نكرد كه معرفت امام نيز مراتب دارد و خيلي ها تا آخر عمر در همان دوران طفوليت يا مهد كودك خويش درجا مي زنند.
    نمي دانستم كه عناويني هم چون دكتر، مهندس، پروفسور و... قراردادهايي در ميان انسان هاست كه تنها به كار كسب ثروت، قدرت، شهرت و منزلت اجتماعي و گاهي خدمت در اين دنيا مي آيد؛ اصلادر اين وادي نبودم. از فضاي نيمه بسته مدرسه، وارد فضاي باز دانشگاه شدم. در دانشكده وضع از اين هم اسف بارتر بود. بازار غرور و نخوت پرمشتري بود و اسباب غفلت، فراوان و فراهم. فضا نيز رنگ و بو گرفته از «علم زدگي» و «روشن فكرمآبي»! خيلي ها را گرفتار تب مدرك گرايي مي ديدم. علم آن چيزي بود كه از فلان كتب مرجع اروپايي يا فلان مجله آمريكايي ترجمه مي شد؛ از علوم اهل بيت عليهم السلام، دانش يقين بخش آسماني، كم تر سخن به ميان مي آمد!
    مولاي من! در دانشگاه هم كسي برايم از تو سخن نگفت؛ پرچمي به نام تو افراشته نبود؛ كسي به سوي تو دعوت نمي كرد؛ هيچ استادي برايم اوصاف تو را بيان نكرد. كاركرد دروس معارف اسلامي و تاريخ اسلام، جبران كسري معدل دانشجويان بود! نه اين كه از تبليغات مذهبي، نشست هاي فرهنگي، نماز جماعت، اردوهاي سياحتي زيارتي، مسابقات قرآن و نهج البلاغه و... خبري نباشد... كم و بيش يافت مي شد؛ اما در همين عرصه ها نيز تو سهمي نداشتي و غريب و مظلوم و «از ياد رفته» بودي.
    پس از فراغت از تحصيل نيز، اداره زندگي و دغدغه هاي معاش، مجالي براي فكر كردن راجع به تو برايم باقي نگذاشت!
    اينك اما در عمق ضمير خود، تو را يافته ام! چندي است با ديده دل تو را پيدا كرده ام؛ در قلب خويش گرماي حضورت را با تمام وجود حس مي كنم؛ گويي دوباره متولد شده ام. تعارف بردار نيست. زندگي بدون تو - كه امام عصر و پدر زمانه اي - «مردگي» است و اگر كسي همچون من، پس از عمري غفلت به تو رسيد، حق دارد احساس تولدي دوباره كند؛ حق دارد از تو بخواهد از اين پس او را رها نكني و در فتنه ها و ابتلائات آخرالزمان از او دست گيري؛ حق دارد به شكرانه اين نعمت، پيشاني ادب بر خاك بسايد و با خود زمزمه كند:
    «الحمدلله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لولاان هدانا الله.»


Powered by FAchat