(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : آلبوم خاطرات...آن روزها
نمایش موضوع اصلی :

بلاغ مبین جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۹۲ ۱۱:۴۶ بعد از ظهر


آن روزها را شما به یاد نمی آورید. .....
زمانی بود که با اسکناس 1000 تومانی همه چیز می توانستیم بخریم.

همان روز ها را میگویم که فقط یک نفر کار میکردو خرج 2 خانوار را متحمل میشد.

همان روزها که پدرمان 1 روز کار می کرد و ما یک هفته خرج می کردیم.
همان روزها که زیر چشمان مادرمان اینقدر چین و چروک نداشت........

همان روزها که دامادها شب عروسیشان ذوق مرگ می شدند.
همان روزها که دفترخانه ها فقط مخصوص ازدواج بود.

شما آن روزها را به یاد نمی آورید.
آن روزها که فقط یک نوع بستنی بود وآن هم چقدرشیرین وخوشمزه بود...

آن روزهایی که ماه رمضان همه ی اهل خانه روزه می گرفتند،

آن روزهایی که مادر وقت داشت تا برایمان قصه تعریف کند،پدرمان دل خوش داشت تا مارا به پارک ببرد.

همان روزها را می گویم که دخترها تنها به سینما نمی رفتند.
همان روزها که گناه بزرگ دخترها و پسرها این بود که از باجه تلفن سر خیابان به عشقشان زنگ بزنندوتمام مدت نگران این باشند که مبادا کسی ببیندشان.

همان روزهایی که ریش ستاری مد بود........

حالا دیگر انواع بستنی ها تولید می شود، اما هیچ کدام مزه ی آن بستنی قدیمی ها را ندارد.
پدرمان اگر جانی داشته باشد باید 10 روز کار کند تا 1 شب خرج کند.

داماد ها هم که شب عروسی و مراسمش مثل یک آوار 8 ریشتری بر سرشان خراب می شود.
اصلا کسی ریش ندارد تا بخواهد ریش سفیدی کند یا ریشش را گرو بگذارد. تلفن هم که دیگر از فراوانی بلای جان شده.چقدر خاطراتمان بی رنگ شده.

دیگر کسی آلبومش را ورق نمی زند........

اینها را گفتم شاید شما هم این خاطرات را به یاد آورید.... شاید یادمان بیافتد که آن روزها به جای مدرک و ماشین وطلا ، با خود انسانیت حمل میکردیم.

لطفا آلبوم خاطراتتان را ورق بزنید..........




 

Powered by FAchat