سپیده 313 |
شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۲ ۰۶:۰۴ بعد از ظهر |
همه مداد رنگی ها مشغول به کار بودند
به جز مداد سفید
هیچ کسی به او کاری نمیداد…
همه میگفتند: “ تو به هیچ دردی نمی خوری”
یک شب که همه مداد رنگی ها توی سیاه کاغذ گم شده بودند
مداد سفید تا صبح کار کرد…
ماه کشید...
مهتاب کشید...
و آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک تر شد…
صبح توی جعبه ی مداد رنگی جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد...
|