(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : ورژن جدید داستان شنگول و منگول(حتما بخونید فوق العاده است)
نمایش موضوع اصلی :

ماه سنا پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲ ۰۶:۴۱ بعد از ظهر



به نام خدا

یه روزی از روز های شلوغ تهران،شنگول و منگول و حبه ی انگور گرسنه
شون میشه و هوس فست فود میکنن اما از اونجا که باباشون شب کار
بوده مامان بزی تصمیم میگیره که از خونه خارج بشه و بره واسه بچه
هاش هایدا بخره بیاد.

یه مدت که میگذره آقا گرگه میاد و در میزنه میگه:منم منم مادرتون غذا
آوردم براتون...حبه ی انگور که رشته اش ریاضی فیزیک بوده و خیلی
زرنگ و تیز و بز بوده میره آیفون تصویری رو میزنه و میبینه که گرگس
میگه اوسکول خودتی میدونم گرگه ای...

گرگه میذاره و میره نیم ساعت بعد یکی میاد در میزنه میگه:منم منم
مادرتون غذا آوردم براتون...حبه ی انگور آیفونو میزنه میبینه چیزی معلوم
نیست درو باز میکنه که رکب میخوره:"سروان جعفری هستم،بجه ها
بریزید ماهواره ها رو جمع کنید.

ساعتها گذشت و مامان بزی نیومد و گوشیش هم در دسترس نبود.

دوباره صدای زنگ به صدا در اومد و بچه ها بی مهابا درو باز کردن،اما ای
دل غاقل از اداره آب و و فاضلاب اومده بودن آبشونو قطع کنند.

در نهایت کار مامان بزی اومد اما چون عابر بانکا قطع بوده نتونسته غذا
بخره...

شنگول و منگول و حبه ی انگور هم مجبور شدن برن شابدولعظیم فلافل بخورن....


{قصه ی ما به سر رسید_کلاغه به زیدش نرسید}


Powered by FAchat