(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : دلتنگ کسی که باشی بهار بیاید یا نیاید هیچ فرقی نمیکند...دلم پاییز می خواهد
نمایش موضوع اصلی :

بلاغ مبین دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۳ ۰۴:۳۷ قبل از ظهر

دلتنگ کسی که باشی
بهار بیاید یا نیاید هیچ فرقی نمی کند!
تو تنها عبور ماه و سال را
نظاره می کنی
بی آنکه
... لباس تازه ی هر فصل را
پوشیده باشی!
دیگر هیچ ستاره ای در آسمان
چشمانت را خیره نمی کند!
هیچ لبخندی
دلت را نمی لرزاند!
و مادامی که به رسم تنهایی
کنار پنجره ایستاده ای
همه ی اجسام را
به یک رنگ و شکل می بینی!
دلتنگ کسی که باشی
دنیا برایت اتاق کوچکی می شود
که تنها از روی بغض
خستگی... و بی حوصلگی
روزگارت را در آن
سپری می کنی!
دلتنگ کسی که باشی
به خاموشی رو می آوری
به دردها پناه می بری
و زمانی که طنین آه
آشیانه ای را که در سکوتی محض
روی خاطره ها ساخته ای
ویران می کند
به اشک مجال روییدن می دهی!
دلتنگ کسی که باشی
کسی که می دانی هیچوقت نمی آید
آنقدر از زمین فاصله می گیری
که هیچ احساس ملموسی
حتی به گاه سرودن شعری تازه
تو را به حقیقت زندگی
باز نمی گرداند!
دلتنگ کسی که باشی نگاهت فقط به یک چیز خیره است.
نگاهت نه به در، بلکه به صدای اف افی که منتظری گوشت را نه خراش بلکه نوازش بدهد.
دلتنگ که باشی بی حوصله ای،میگذاری ریشت بلند بشود موهایت هم همینطور...
فکر میکنم تینطوری خیلی زیباتر به نظر میرسم...
دلتنگ که باشی اصلا برایت فرق نمیکند روزهایت چطور بگذرند.
خوب یا بد...برایت فرقی ندارد
تو فقط می خواهی کنار او باشی
...
دلتنگی اصلا برای خودش عالمی دارد
دلتنگی ینی تو دیگر برای خودت نیستی
دلتنگ که باشی دلت میخواهد یکی پیشت بنشیند و تو برایش از او بگویی...
از فراق...از جدایی...از دوری
تو خودت هم انگار خوشت می آید که دلتنگ بمانی...
حتی دلت می خواهد که بعضی وقت ها کسی باشد که دلتنگش بشوی...
بیچاره کسی که بهانه ای برای دلتنگی ندارد...
بیچاره کسی که دل تنگ ندارد
من دلتنگی را با تمام بی قراری هایش دوست دارم..
دلتنگ که میشوی  دلت می خواهد بنشینی در یک خانه ی قدیمی روی صندلی که هی تکان میخورد زیر درختان نچندان سر به فلک کشیده در فصل پاییز و خیره شوی به در...
گاهی از روی آن صندلی بلند میشوی و در میان برگهای پاییزی راه میروی و خش خش برگ های درختان را گوش میکنی.
دلتنگ که میشوی دلت میخواهد کاش کسی نبود که به تو گیر دهد و دلت می خواهد تو با خیال راحت بنشینی لب پنجره و  یک سیگار را آتش بزنی و دود کنی.و مثل این ناشی ها دود سیگار را از دهانت بیرون بدهی.شاید اگر بیرون کسی مرا نمیشناخت دلم میخاست در باران راه بروم سیگار بکشم...
و تو چه میدانی از دل مردی غمگین و خسته که فضای اتاقش را فقط دود سیگارهایی که پشت سر هم میکشد گرفته...نمیدانم اگر دختر باشی چکاری برای آروم شدن دل تنگت میکنی.لابد تو هم بهانه ای داری برای اینکه دلت را آروم کنی...
بگذریم...
دلتنگی را دوست دارم...چون دلت به بهانه ی زندگیت خوش است...عجب دنیایی دارد این دلتنگی...
چقدر دلم میخواهد از دلتنگی حرف بزنم.انگار اگر بخواهم میتوانم تا خود صبح درباره این کلمه حرف بزنم.و چقدر حرف دارد این دلتنگی.
اسمش دلتنگی هست اما من به دنبال واژه ای تازه برای این اسم میگردم.چون حرفش با عملش هم خوانی ندارد.
دلی که تنگ است که نباید این همه حرف داشته باشد؟؟؟؟
دلم تو را میخواهد ای بهترین بهانه ی زندگی...
نکند با خواندن دلنوشته هایم بگویی همان بهتر که دلتنگ باشی...من از آن قماش نیستم...من دلم خیلی کوچک است.انقدر که دلتنگی های خیلی زیاد و بزرگ تویش جا نمیشود ،
شاید بترکد بمیرم و دیگر ای بهانه ی من  تو هم بهانه ای نداشته باشی برای ناز و غمزه کردنت...
دلم برای ناز کردنت تنگ شده است...دلم برای خنده هایت تنگ شده است..دلم برای فحش هایت تنگ شده است...دلم برای اشک هایت تنگ شده است
یادت هست؟؟؟یادت هست روزی را که به من گفتی نمیگذارم دیگر دلتنگ شوی؟؟؟؟
  رفتی...رفتی و پشت سرت را هم نگاه نکردی
من ماندم و این چهار دیواری دلم که از حجم تنهایی و دلتنگی شکسته...من ماندم و آه.من ماندم و زمستان سرد بدون تو...
بهار آمد...اما بهار نیامد...
به کدامین سو رفتی ای پرنده ی سبکبال من؟به  آسمان چندمین رفته ای که اینچنین آسمان اول دلم بدون ستاره شده است؟؟؟
راستی... آن شبی که رفتی ستاره ای دنباله دار در آسمان رد شد.نکند ردّی از یک تار گیسوی تو بوده باشد؟؟؟؟

تو را دلتنگم...
ای آغازترین بهانه من
ای شروع دلتنگی و پایان دلتنگی ، تورا می خواهم...
تو را با همه ی وجودم می خواهم.
می پنداشتم میشود نبودنت راتنهای پر کرد...

کاش کمی از دوست داشتن های دیروزمان را برای امروزمان میگذاشتیم شاید که دلی تنگ نبود...

و تو...
و تو ای کسی که این دلنوشته را می خوانی ساده از حرفهایم مگذر...
کمی انصاف بده به این غریبه ی آشنا...آشنایی که زود برایت غریبه شد...
=======================================================

من دلم می خواهد

ساعتی غرق درونم باشم!!!

عاری از عاطفه ها…

تهی از موج و سراب…

دورتر از رفقا…

خالی از هرچه فراق!!!

من نه عاشق هستم؛

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من…

من دلم تنگ خودم گشته و بس…!

گاه دلتنگ می شوم

دلتنگ تر از همۀ دلتنگ ها

گوشه ای می نشینم

می شمارم حسرت ها را

و محاکمه می کنم وجدانم را

من کدام قلب را شکستم

کدام احساس  را له کردم

و به کدام دلتنگی خندیدم

که چنین دلتنگم
=============================


 

Powered by FAchat