(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : چه كرده اي با دلها اقا...
نمایش موضوع اصلی :

باران 313 دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۳ ۰۵:۲۷ بعد از ظهر



آسمان ، حدیث تنهائی ات  را نجوا می کند و خاک ، ترجیع بند مظلومیت تو را به زمزمه می نشیند.  از ازل تا به ابد هستی به چشمانت تعظیم می کنند و ساحل ساحل دریاها بر لبان خشکیده ات بوسه می زنند........





 



چشمهایت چقدر زیبا بود وقتی از فراز نیزه کودکانت را نوازش می کردی و..............



 



لب های ترک خورده و خون آلودت چه بی صبرانه کاروان را دعا می کردند و سوره کهف را می سرودند(1).نمی دانم آیا از آن بالا نیم نگاهی هم بر راس علی اصغر داشتی؟ می دانم که حتما زخمهای پای رقیه را دیده ای .زمزمه ی آیه های قرآن تو از بلندای نخله طور، تکرار تلاوت حرا بود بر مردمی که جهالت، فراموشی شان داده  و غفلت، بی خویشی را بر جانشان حاکم ساخته بود مردمی که فراموش کرده بودند روزگاری نه چندان دور جایگاه تو بر صدر رسول خدا بود.آقای مناز فراز آن منبر خون چکان، چقدر با حزن آیه هایی را تلاوت می کردی که روزی جد بزرگوارت امین مکه، برای آن سنگ به دندانش زدند مثل تو که از پیشانیت قطرات زلال خون بر خاک می چکید.



 



آیه هایی راتلاوت می کردی که روزی پدرت برای پاسداری از آن ، در شبی مه گرفته و سیاه در بستر مرگ خوابید همانند تو که در بستری از خاک عطشناک با پیکر بی سر آرمیدی .این آیه های روشن برای تو آشناست. برای تو که برادرت را در بستری از مظلومیت یافتی با لخته های جگر در خانه ای که جغد شوم جهالت و کینه در آن آشیانه کرده بود.بر فراز نیزه قرآن تلاوت می کردی و هستی را به شهادت فرا می خواندی که                                     بای ذنب قتلت  ...؟



Powered by FAchat