(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : داستان غمگین “دستان پاک رفتگر”
نمایش موضوع اصلی :

قمرخانم سه شنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۳ ۱۲:۲۸ بعد از ظهر

بنام خالق يکتا

داستان غمگین “دستان پاک رفتگر”
 

مرد رفتگر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع شام با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند، او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند .

هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط خانه بود میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست . تنها هم سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفته گر ، خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می کرد و همین بود که آرزوی او هنوز دست نیافتنی می نمود .

یک شب شانس آورد و یکی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیک خانه شان رساند و او با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید .

وقتی پدر سر سفره نشست فرزندان هر یک به بهانه ای با پدر شام نخوردند .

دلش بدجوری شکست وقتی نیمه شب با صدای غذا خوردن یواشکی بچه ها

از خواب بیدار شد و گفتگوی آنها را از آشپزخانه شنید :

« چقدر امشب گشنگی کشیدیم ! بدشانسی بابا زود اومد خونه .

با اون دستاش که از صبح تا شب توی آشغالهای مردمه .

آدم حالش بهم میخوره باهاش غذا بخوره »

وای خدای من یعنی هستن همچین آدمایی!!!!!؟؟؟؟؟

من هرموقع رفتگرا رو می بینم دوس دارم بهشون سلام بدم و خسته نباشید بگم ولی روم نمیشه

ولی آقایون شماها بهشون سلام بدین وخسته نباشید بگین مطمئنأ خیلی خوشحال میشن

سلامتی این قشر زحمت کش

اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم واحشرنا معهم واهلک اعدائهم اجمعین

الهی بحق عمۀ سادات «عجل لولیک الفرج»

یا زهــــــــــــــرا سلام الله علیها

a (18).jpg
radsms.com

Powered by FAchat