(نسخه قابل پرینت موضوع) عنوان موضوع : گمان کنم وسط کوچه ی دوازدهم قرار بود که با ما قرار بگذاری نمایش موضوع اصلی : |
چقدر پنجره را بی بهار بگذاری ؟ و یا نیایی و چشم انتظار بگذاری
مگر قرار نشد شیشه ای از آن می ناب برای روز مبادا کنار بگذاری ؟
بیا که روز مبادای ما رسید از راه که گفته است که ما را خمار بگذاری ؟
درین مسیر و بیابانِ بی سوار خوشا به یادگار خطی از غبار بگذاری
گمان کنم تو هم ای گل بدت نمی آید همیشه سر به سر روزگار بگذاری
نیایی و همه ی سر رسیدهامان را مدام چشم به راه بهار بگذاری
جواب منتظران را بگو چه خواهی داد همین بس است که چشم انتظار بگذاری ؟
به پای بوس تو خون دانه می کنیم و رواست که نام دیگر ما را انار بگذاری
گمان کنم وسط کوچه ی دوازدهم قرار بود که با ما قرار بگذاری
چراغ بر کف و روشن بیا، مگر داغی
به جان این شب دنباله دار بگذاری غمگین...گرفته...ابری و زردند جمعه ها جغرافیای ساکت و سردند جمعه ها در انتظار آمدنت لحظه لحظه هام بغض اند جمعه ها ... پر دردند جمعه ها از کودکیم کل وجودم به خاطرت با زندگیم گرم نبردند جمعه ها باید که من گلایه کنم بی تو از زمان از روزهای هفته که طردند جمعه ها آنقدر لایقی که غزلهام خواستند عاشق شوند دور تو گردند جمعه ها می آیی و برای تو می گویم آخرش
با من عزیز بی تو چه کردند جمعه ها!
کاش ای یار سفر کرده ی ما برگردی
ز خطا و گنه بی حد ما رنجیدی
ماجرایی است غم و درد فراقت که مگو
اگر این جمعه نیایی به دلم قول دهم
جذبه ی بانگ اناالمهدی تو شیرین است
دل قوی داشته ام صبح فرج نزدیک است
بار ها خوانده ام و بار دگر می خوانم
جمعه ها در گذر وقت دل من ضیق است
پشت در مادر مظلومه تو را می خواند
علی رشید ترابی
|
Powered by FAchat