(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : برگرد من از تنهایی از بی کسی میترسم
نمایش موضوع اصلی :

باران عشق سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳ ۱۲:۱۲ قبل از ظهر

ازکوچه پس کوچه های قلبم  میگذرم تمام چراغ های قلبم خاموش است نه چراغی نه مهتابی نه حتی شمعی هیچ چیز نیست تا با آن بتوانم راهم را پیداکنم
گم کرده راهم مددی میخواهم دستم را به دیوارهای قلبم تکیه میدهم به زور خودم را کنترل میکنم همه جا تاریک است تاریکی محض
نمیدانم چه شده آیا من مرده ام؟آیا قلبم از تپیدن باز مانده؟ نمیدانم کم کم هوا دارد سرد میشود دلم هوس یک بغل عشق را کرده هوس دستان گرمت را هوس ..........
کجایی؟ چرا آسمان قلبم اینقدر سیاه شده ستاره هایش کو؟مهتابش کو؟خورشیدش به کجا فرار کرده؟

نمیدانم چرا رگهای قلبم مث ریشه های درختان خشکیده شده انگار همه چیز در قلب من مرده .......نه نفسی نه احساسی نه امیدی......خدایا مرا چه شده است؟.......

دلتنگم فقط دلتنگ توام خدا.........

امید من کجایی خدای من کجایی ..........نکند اینقدر بار گناهانم زیاد شده که  دیگر تو به قلبم نمی آیی؟
خدایا دلتنگم  فراموشم نکن تنهایم نگذار بیتابم غلط کردم نرو... من بی تو هیچم نرو خدایا من بی تو.....
نه باورم نمیشود خدایا امیدم را ازدست نمیدهم خودت گفتی بدترین گناه ناامیدی است پس صدایت میزنم روشنی بخش قلبم بار دیگر به خانه ام بیا قلبم با نام توجان میگیرد قلبم با یاد تو میتپد زنده میشود تنهایم نگذار...
من به تو محتاجم جان دوباره میخواهم بیا ای آرامشم بیا ای مهربانم
آخر چطور دلت می آید مرا تنها بگذاری؟ آخر چطور میتوانی به همین راحتی از خانه من بروی ؟خانه ای که خودت به من دادی یادت نیس؟ آن موقع که تازه مرا خلق میکردی آن موقع که از روح خودت در وجودم تپیدی مهربانم آن موقع که پر بودم از عشق تو....آن موقع که پاک بودم
خدایا برگرد برگرد من از تاریکی میترسم برگرد من از تنهایی از بی کسی میترسم نرو ای تویی که همیشه پناهم بوده ای
نرو من بی پناهم من بی کسم من خسته ام نرو نرو..........

Powered by FAchat