(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : عشق چتي: ماجراي چت با يک دختر_(خدا کنه آقاظهور کنه ...)
نمایش موضوع اصلی :

بلاغ مبین جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳ ۰۳:۲۷ قبل از ظهر

 

چت يکي از ابزارهاي خوب تبادل اطلاعات است که البته گاهي متأسفانه وسيله اي براي فساد مي شود. من خود بسياري از موارد را در صفحات اينترنت خوانده ام که يک زن يا مرد از طريق چت و گفتگوهاي غير شرعي و اعتمادهاي بي جا به دام فساد و تباهي و بي آبرويي دنيوي و اخروي افتاده اند. دو موردي براي رفقای من پيش آمد که دختري از طريق چت با اوتقاضاي دوستي کرد و اوبه نيت اين که بتواند او را راهنمايي کند، با او همسخن شد که حاصل گفتگوي يکي از آنها اينک براي بررسي مي آيد. پنهان نيست که برخي از سؤالات او از باب مماشات و به دست آوردن اطلاعات لازم براي راهنمايي صورت گرفته است. در همين آغاز اگر مقداري بي حيايي در چت وجود دارد، پوزش مي خواهیم؛ اما به هرحال، اين يک واقعيتي است که هر روزه هزاران مورد مشابه آن اتفاق مي افتد و نمي توان از آن گريخت. يادآورم مي شوم که اين شخص در اولين بار  در آف لاين خيلي صميمانه مانند يک همسر شرعي پيام گذاشت و گفت: من تو را دوست دارم و مي خواهم با تو آشنا شوم و آنگاه که آن لاين شديم، حاصل گفتگو به اين شرح بود: من: سلام
او: سلام
من: حال شما چطوره؟
او: مرسي.
او: شما خوبي؟
من: بد نيستم.
او: چه خبر؟
من: شما چه خبر؟
او: سلامتي.
من: اهل کجايي؟
او: کرج.
من: تحصيلات؟
او: دانشجوي حقوق.
من: سال چندم هستي؟
او: سال اول.
من: کدام دانشگاه؟
او: دانشگاه پيام نور ...
او: مي تونم يه سوال خصوصي بپرسم؟
من: بپرس.
او: فرزند هم دارين؟
من: آره.
او: چند تا؟
من: دو تا.
من: براي چي مي پرسي؟
او: همينطوري.
او: خب دوست دارين درباره چي صحبت کنيم؟
من: شما مجردي؟
او: بله.
من: خوش عاقبت باشي.
او: ممنون شما هم همينطور.
او: نمي خواين هيچي بگين؟
من: راستي ديدم در همان اولين يادداشتت خيلي مهربان شده بودي؟
او: راستش من ذاتاً همينطورم.
او: دوست داشتني؟
او: احساساتي
او: مهربون
او: خوردني
او: و.........
من: ولي اين نحوه از حرف زدن مناسب زن و شوهره.
او: به نظرم اين حرفها ديگه دوره اش گذشته.
او: مگر دونفر که با هم دوست باشن نبايد با هم صميمانه صحبت کنن؟
من: بعد اين حرف ها چيزهاي ديگه هم هست. مثل بوسيدن. در آغوش گرفتن. خوابيدن و ..
او: خب اينکه بد نيست.
او: البته يواش يواش.
من: يعني بدون ازدواج؟
او: شما مخالف هستي؟
من: براي دختر عاقبت خوشي نداره.
او: چرا؟
من: بالاخره مي خواهد يک شوهر دائم بگيره و اين سوابق مشکل ايجاد مي کنه.
او: شوهر آدم که نمي فهمه تو دوران مجردي چي کار کردي.
او: تازه الان خود پسرا هم خيلي هاشون همينطورن.
من: بالاخره تحقيق مي کنه.
او: شما خيلي سخت مي گيري ها؟
من: تو خودت دوست داري شوهرت اين سابقه را داشته باشه؟
او: نه.
من: خوب يک پسر هم همين طوره.
او: ولي بستگي به شرايط داره.
من: چه شرايطي؟
او: ببينيد ممکنه شما در شرايطي با دوستتان قرار بگيريد که او از شما در عالم دوستي چيزي را طلب کند.
او: اينجا بايد چکارکرد؟
او: بايد به او نه گفت؟
من: آيا آن دوست به فکر عاقبت تو هست؟
او: شما فکر مي کنيد که من دختر بدي هستم؟
من: نه من همه را خوب مي دانم.
او: حالا شما دوست نداري يک دوست خب داشته باشي؟
من: تا کجا؟
او: من که آدم بخيلي نيستم تو عالم رفاقت هر کاري از دستم بر بياد براي دوستام انجام مي دم.
من: آيا خانواده ات مخالفت نمي کنند؟
او: مگر قراره که هر کاري مي کنم خانواده ام خبر بشن؟
من: خوب اگر فهميدند چي؟
من: بايد عاقبت انديش بود. يک دفعه يک کاري نکرد که يک عمر پشيماني داشته باشد.
او: شما از چي مي ترسين؟
او: اوني که بايد بترسه منم؟
من: يعني تو از بي آبرويي نمي ترسي؟
او: گفتم قرار نيست کسي بفهمه.
او: شما ساکن ... هستي؟
من: آره
او: راستش من که فعلاً نمي تونم بيام شهر شما.
او: شما راهي سراغ دارين؟
من: چه راهي؟
او: براي اينکه به هم برسيم؟
من: نه
او: خب پس چيکار کنيم؟
او: شما نمي توني بيائي کرج؟
من: کرج جايي داري؟
او: خونه خودمون هست.
من: اونجا که خانواده ات مي فهمد.
او: شايد يکي دوهفته برند شمال.
من: بابا و مامانت چه کاره اند؟
او: بابام مهندسه.
او: مامانم هم خونه داره.
من: بابات کارمنده يا شغل آزاد داره؟
او: کارمنده شهرداريه.
من: بابا و مامانت قبول مي کنند؟
او: نه.
او: خب دوست من نمي خواهي شماره تماست رو به من بدي؟
او: تا صدات بشنوم.
من: تماس با چت هم مي شه و بهتره.
من: يک ميکروفون و گوشي لازم داري.
او: راستش ميکروفون داشتم بابام شکستش.
من: پس قبلا با کسي دوست بوده اي؟
او: آخه يه روز داشتم با يه پسره اي حرف مي زدم بابام يه دفعه اومد تو وماجرا را فهميد.
من: سرانجامش چه شد؟
من: چرا ادامه نيافت؟
او: همينطوري باهاش چت مي کردم.
او: ازش خوشم نيومد.
من: چرا؟
او: چون فکر مي کرد که من هرزه هستم و مي خواست تا منو با دوستهاي ديگرش هم رابطه داشته باشم.
من: من از اين حرفت که گفتي هرزه نيتستي، خيلي خوشم آمد.
او: ممنون.
من: ببيين اگر يک شوهر خوب که موافق خواستت باشد، پيدا بشه قبول مي کني؟
من: يک دوست هميشگي داشته باشي که با کس ديگر هم رابطه نداشته باشد و برايت هم بي آبروي نکند.
او: خب آره.
من: تا حالا خواستگار داشتي؟
او: ببينم مگر شما خودتون نمي خواستي با هم باشيم؟
او: حالا پشيمون شدين؟
من: تو که گفتي بابات قبول نمي کنه.
او: رابطه داشتن را که بابام نمي فهمه.
من: بالاخره نمي خواهي شوهر دائم داشته باشي؟
او: حالا که جونيم بايد جوني کنيم.
من: تا چه سني؟
او: نمي دونم.
من: تو شماره تماس داري؟
او: گفتم من فعلا توسط بابايم در تحريم به سر مي برم وگوشيم مصادره شده است.
من: پس چطور مي خواهي با من تماس بگيري؟
او: شما شمارتون بدين من قول مي دم مزاحم نشم.
او: دوست نداري شماره ات را بدي؟
من: ولي تو با چه تلفني با من تماس مي گيري؟
او: از تلفن عمومي.
او: شما که يه شماره به ما نمي دي؟
او: يعني مارو قابل نمي دوني؟
من: چرا تو خيلي قابلي و من به خوش عاقبتي تو فکر مي کنم.
او: دلم شکست.
من: نه دلت نشکنه. من تو را دوست دارم.
او: من حاضرم براي دوستي با شما هر کاري بکنم ولي شما؟
من: من هم دوست دارم براي شما هرکاري که براي خوش عاقبتي ات لازم است انجام دهم.
او: آقاي ...
من: چي بفرماييد؟
او: من يه کمي کسالت دارم شما مي تونيد منو مداوا کنيد؟
من: به هر حال من قصد ندارم، به تو خيانت کنم.
من: هر کمکي لازم است، دريغ نمي کنم.
او: شما خيلي خوبي.
من: مي تونم باهات خدا حافظي کنم.
او: دوست دارين يه ميني بوس به شما هديه کنم.
من: بوس مال زن و شوهره.
او: من هم گفتم ميني بوس که اشکال نداشته باشه.
او: حالا يه دونه.
او: صورتت رو بيار جلو.
او: نزديک مانيتور.
او: آوردي؟
او: عزيزم.
من: من تنها مي تونم بگويم که دوستت دارم و خوش عاقبتي تو را مي خوام.
من: کاري نداري؟
او: ولي من باز هم بوست مي کنم بوووووووووووووووووووووس
او: بوس
او: بوس
من: من ديگه بايد بروم.
او: خيلي خوشحال شدم.
من: خدا حافظ
او: کجا مي خواهي بري؟
من: مي خوام نماز بخونم.
او: براي من هم دعا کن.
او: باي
من: حتما تو هم برايم دعا کن
او: چشم هر چي آقامون بگه
من: به خدا سپردمت.
او: مرسي
او: باي باي
اين دختر در اين چت به درستي دريافت که ما با او همراه نخواهم شد و لذا ديگر ادامه نداد. در تحليل اين واقعيت سؤالات چندي جاي طرح و پاسخ دارد:چه عواملي موجب مي شود که يک دختر يا پسر چنين ذهنيتي پيدا کند که بايد جواني کرد و به اميال و هوس هاي خود پرداخت ولو آن که پدر و مادر از آن ناراضي باشند و يا به فريب همسر آينده بيانجامد؟ چرا فرهنگ ازدواج شرعي يک سنت کهنه و بي ارزش دانسته مي شود؟ چرا يک دختر يا پسر آن چنان بي حيا مي شوند که بي پرده مانند  يک زن و شوهر رسمي با نامحرم سخن مي گويند؟ چه راه کارهايي براي اصلاح اين نابساماني وجود دارد؟


 

اللهم عجل لولیک الفرج

 


Powered by FAchat