(نسخه قابل پرینت موضوع)
عنوان موضوع : شهیدی که ققنوس وار سوخت و جاودانه شد
نمایش موضوع اصلی :

قمرخانم پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۳ ۱۲:۵۷ قبل از ظهر




شهیدی که ققنوس وار سوخت و جاودانه شد
روایتی از زندگی شهید «علی عرب»
با دست جلوی دهانش را محکم گرفت تا عملیات لو نرود.
شعله‌های آتش تمام وجودش را فرا گرفته بود.
علی؛ بسیجی 16 ساله لشکر ثارالله، آرام‌ آرام سوخت و شهید شد.

به گزارش خادم الشهداء ، شهید »علی عرب» متولد دهم تیر ماه 1349 روستای روح آباد زرند کرمان می‌باشد که در تاریخ دهم تیر ماه 1365، در سن شانزده سالگی در عملیات کربلای 1 در منطقه مهران به شهادت می‌رسد.

"گفت معبود آنچه را که تو فرمان می‌دهی لبیک می‌گویم و در مقابل ظلم آنچه را تو امرم دهی انجام میدهم، رضای تو، رضایت من است، وقتی شعله‌های آتش زبانه کشید، گفت: لبیک... و معشوق سوختن و گرمای آتش را فراموش کرد و فقط وصال و رضایت معبود را تمنا می‌کرد.

آیا تا بحال از خود پرسیده‌اید چرا آتش بر ابراهیم گلستان شد، چرا اسماعیل در قربانگاه عشق پدر را گفت چشمانش را ببندد..."

گفت: حواستان جمع باشد وقتی امام فرمان داده، باید همه ما لبیک بگوییم... وقتی فهمیدم علی به خانه مستمندان سر می‌زند، از خودم بدم آمد، چطور کسی که چند سال از من کوچکتر باشد با این عشق کار می‌کند، مرا قسم داد تا زنده هست به کسی چیزی نگویم... بعد از شهادتش تمام بچه‌های فقیر روستا عزادار شدند... احوالش را پرسیدم گفت: خوبم، چرا احوال رزمنده‌ها را نمی پرسی؟ اما من می دانستم از چیزی رنج می‌برد، آرام رفتم پشت در اتاقش، کار هر شبش بود در را از داخل قفل می‌کرد و به مناجات می‌پرداخت.

دیدم لباسهایش را در آورده و به سینه روی زمین خوابیده، وقتی متوجه من شد از من قول گرفت جایی چیزی نگویم. پشتش 18 تا بخیه خورده بود... از همه طلب عفو کرد، پرسیدم حالا که می‌روی کی برمی‌گردی، با خنده گفت: ده روز دیگه و درست 10 روز بعد برگشت ولی... وسایلش را بین دوستانش تقسیم کرد رو کرد به همه گفت: من دیگه احتیاجی به اینها ندارم... یکی بهش گفت: ان شاالله دفعه دیگه که برگشتی، با هم آب به در خانه فقرا می‌بریم، علی تبسمی کرد و گفت: به فکر فقرا و نیازمندان باشید...

کوله پشتی‌اش سنگین بود آرپیجی، نارنجک،... محکم به خود بسته بود، نزدیک کانال رسیدیم در حال رفتن به جلو بودیم، اطرافمان میدان مین بود، آهسته، آهسته جلو می رفتیم، دشمن در فاصله 200 متری ما بود با کوچکترین صدایی ممکن بود متوجه ما شود،... ناگهان گلوله‌ای به کوله پشتی علی خورد، تمام نگاه‌ها چرخید طرف علی... اما کسی نمی‌توانست به او کمک کند... خرجی‌ها آرپیجی آتش گرفتند، فقط فرصت کرد نارنجک‌ها را از خودش جدا کند... خودم را به علی رساندم لباس علی، کوله پشتی‌اش سوخته و به پشت کمرش چسبیده بود. به سینه روی زمین دراز کشید دستش جلوی دهانش گذاشته بود نکند صدایش بلند شود و عملیات لو رود. اشاره کرد آب بهم بده، من چفیه‌ام را با قمقمه‌اش که در اثر گرمای آتش داغ شده بود خیس کردم و گذاشتم روی لب‌هایش. علی با دست آن را گرفت و به دهانش فشار داد و دیگر هیچ حرفی نزد و در همان حالت به دیدار معبود شتافت. تمام این اتفاق در چند دقیقه بود اما به وسعت زمان درس‌ها به ما می‌آموزد... که اگر انسان عشق واقعی به خدا را داشته باشد همه چیز، حتی سوختن را فراموش و فقط وصال معبود نهایت آرزویش است...

چکیده‌ای از وصیت نامه شهید

با درود و سلام به مولایمان امام مهدی(عج) و نایب برحقش رهبر عظیم الشان انقلاب اسلامی. تمامی دوستان را سفارش می کنم به تقوای الهی و پیروی از رهبر عظیم الشان انقلاب اسلامی، که خداوند به ما منت نهاده که در این روزگار چنین رهبری عطا فرموده است و حتما نماز جمعه را فراموش نکنید که ما هرچه داریم از ارتباط با خداوند است و بدانید که دنیا و زرق و برق دنیا همه‌اش فناپذیر است، آنچه باقی می‌ماند خداست. در پیشگاه خداوند رفتن ترس نیست اما ظلمت‌هایی که در این دنیا برای خودمان درست کرده‌ایم ترس دارد، علاقه به دنیا و مظاهر دنیوی دل را می‌میراند اما یاد خدا دلها را زنده می‌کند.

 
شادی روح مطهرش
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم واحشرنا  معهم واهلک اعدائهم اجمعین

روح مطهرش شاد     یادش گرامی    راهش  پر رهرو باد
خدایا ما را شرمنده شهدا و خاناده های عزیزشون نکن
  خدایا ما را قدر دان خون شهدا و ادامه دهنده ی راه امام و شهدا قرار بده
الهی بحق عمه ی سادات «عجل لولیک الفرج»
یا زهرا سلام الله علیها



 

Powered by FAchat